گزارشي از ابيانه تا كندوان - چرا ميهمان گاهي  بركت خانه است و گاهي ....

پارسال ارديبهشت در راه بازگشت از اصفهان ، با ذوق و شوق بسيار راهي ابيانه شديم. براي ديدن كوچه هايي پلكاني و دربهايي چوبين و  زيبا و پنجره هاي پر گل و چارقد هاي سفيد با شكوفه هاي بسيار . نزديك ساعت ۲ بود كه رسيديم. تنها رستوران آنجا از منوي شش تايي غذا هاي ساده اش ، يكي مانده بود.  چلو خورشتي خورديم كه چندان مزه و برو رويي هم نداشت ولي براي گرسنه اي چاره اي بود. هنوز گرشگران زيادي بودند كه مي رسيدند ولي غذايي ديگر نبود.

پس از اين خوراك ساده راهي روستا شديم. هنوز ذوق و شوق مان بر جا بود. ولي همهي آنچه كه ديديم ،  در بالاي كوهپايه روستايي بود كه بافت كهن و پيشين آن ، داشت  با شتاب به سوي ويرانه شدن مي رفت و خبري از رفت و آمد زندگي در آن نبود. به جاي آن در پايين كوهپايه  خانه هاي آجري با دربهاي سردآهنين و پنجره هاي  آلومينيومي بي گل . نه خبري از چاقدر به سر ها بود  و نه حتي چند بچه با گونه هاي سرخ . خلاصه كه ابيانه اي كه مي ديديم با پوستر ها و عكس هاي گردشگري ابيانه چندان هم پيوندي نداشت. سكوتش از آرامش نبود من به گمانم آمد شايد گرشگران مزاحمتهايي برايشان دارند و اينان به ناچار و با ناراحتي به درون خانه هايي با دربها و پنجره هاي بسته پناه برده اند.  در سكويي چند مرد ميانسال ديديم كه با شلوار هايي پاچه گشاد ويژه ابيانه اي و با كت امروزي. يكبار هم خانم ميانسالي ديديم با پوشاك بومي و چار قدر سپيد گل گلي ولي برخوردي تند و گريزان. باز گفتم ما آدميان گردشگر  چه كاري مي كنيم كه آرامش زبانزد مردمان روستا را اينچنين تار و مار كرده است.

در راه بازگشت  از كوچه هاي روستا يادم هست كه بچه ها آب مي خواستند ،دريغ از يك دكه كوچك كه بتوان يك بطري آب خريد. و ناگهان پيرزني سالخورده با لباسهايي خاك خورده نشسته بر سكويي بود و با شگفتي بسيار ، چند خانوم دور برش ديديم كه داشتند در كنارش عكس مي گرفتند. ما هم مشتاق كه يكي براي عكس انداختن مشكلي ندارد. ولي تلخ بود كه براي همراهي در عكس ، پول مي خواست. من كار او را نكوهش نمي كنم و مي دانم كه چراهاي زيادي پشت سرش هست كه همه شان به سختي و تلخي زندگي گره مي خورند. تازه با ديدن او كمي از دلخوري پيشينم براي برخورد تند آن نخستين خانم كم شد. هنگامي كه يك عكس مي تواند تيري بر چهره فرهنگ پر حياي مردم روستا باشد و تازه تيري هم بر پهلوي بزرگواري هاي خانوادگي ، خوب درك آن برخورد تند كمي ساده تر مي شود.

 زمان گذشت و امسال مرداد ماه ( همين هفته گذشته ) در راه بازگشت از كردستان ، راهي روستاي كندوان شديم. اين بار اما با يك روستاي زنده و شاد و پويا روبرو شديم. شمار گردشگران شايد بي هيچ بزرگنمايي دو برابر ابيانه بود. از نخستين پله ها كه بالا مي رفتيم ، حسي شگفت و زيبا  مي گفت اينجا انگار ، گردشگري نه تهديد محيط زيست است نه صلب آرامش زندگي روزمره و نه هيچ چيز بد ديگري . اينجا گردشگري فرصت است. فرصتي براي رونق كسب و كار  براي رد و بدل كردن خنده. فرصتي تا  خانه هاي كله قندي را با يك پرچم به اجاره شبانه بدهي . چند كيلو قيسي و آلوي و گردوي بومي را براي فروش بگذاري و به جاي پاسخ پرسش از " نشاني غذاخوري "  بگويي وقتي گشتيديد برگردين همين جا با هم يه شام ساده مي خوريم.  . فرصتي تا به ياد هم آوريم ما مهمان نوازيم و مهمان بركت خانه است. تا باور كنيم گردشگر  هم مي تواند  بركت روستا باشد.

اينجا ديگر از ويرانگي چند سال آينده خانه هاي كله قني نمي ترسي. اينجا چون خانه كله قندي شبي 50 تومن اجاره مي رود و خانه آجري شبي 30 تومان به آساني مي تواني اميد وار باشي خانه كله قندي خرج خودش را در مي آورد. اگر از عسل فروش  بپرسي شما بطري آب هم داريد ، فوري و به اشاره اي دختر بانوي را با يك كتري روانه شير آن سوي كوچه مي كند تا يك ليوان آب گوارا بياورد. و اين آب نطلبيده و  نخريده بد جور مراد دل را مي دهد. اميد و دلگرمي ، سر خوشي و خرسندي .

و در اين ميانه ياد ابيانه مي افتي كه آنجا هم مي شد  پنجره را باز گذاشت. مي شد  خرج خانه هاي گلي را با فروش آب و گلاب در آورد. مي شد چند گلدان شمعداني كنار پنجره ها گذاشت و اينچنين آسان مايه چشم نوازي گردشگر شد . آنجا هم مي شد چندين فروشگاه باشد براي كار هاي چوبي و گلي براي چارقد و  چارق  و ... مي شد  دست دوستي را دراز كرد به سوي گردشگري كه بي گمان براي دوستي آمده است.

و در اين ميان با مقايسه  اي كوچك از  بازرگاني تركان لذت ببري و مديريت آنها را بر فرصتها ي زندگي تحسين كني. و بگويي ياشاسين آذربايجان.

21تير ماه – روز بدون كيسه پلاستيكي

 

 خيلي وقت‌ها مي‌شه از خودت شروع کني!
خيلي وقت‌ها مي‌شه با يه "نه" کوچيک، يه قدم بزرگ برداشت!
خيلي وقت‌ها مي‌شه گفت: ممنون، کيسه پلاستيکي نمي‌خوام!

كيسه هاي پلاس
تيكي كه ما روزانه استفاده مي كنيم، نزديک به ۵۰۰ سال طول مي كشه تا تجزيه شوند. اين كيسه ها به دليل سبكي به راحتي توسط باد در همه جا پخش مي شوند و معمولا سر از طبيعت در ميارند. حتي اگر اين مواد سوزانده شوند توليد اسيد کلريدريکو گاز سمي ديوکسين مي كنند و در نهايت باعث آلودگي هوا خواهند شد و اين يعني..... مرگ تدريجي!

در حالي که گاهي پيش مي آد كه ما نياز به كيسه پلاستيكي نداشته باشيم
 و خريد هامون به آساني تو دستمون يا کوله و کيفمون جا بشن!

اگر هر ايراني يك كيسه كمتر مصرف كند ، 75مليون كيسه كمتر در طبيعت رها خواهد شد. بياييد به راههايي بيانديشيم كه مصرف كيسه پلاستيكي را كمتر كند ،

  

بگذرايم به بوته هاي بيابان به جاي كيسه پلاستيكي گل بپيچد

 

تاریخ را چگونه بخوانیم

یکی  از خوانندگان گرانمایه این وبلاگ یادداشتی برایم گذاشته و خواسته بود تا دیدگاهم را برایش بنویسم. راستش چون دیدم جستار خوبی است آن را اینجا می گذارم تا شما هم بخوانید و دیدگاهتان را بگویید.

سالهاست که یک سنتی در فرهنگ ایرانیان جاگرفته و موجب شادی و تفریح این ملت شده به نام 13بدر.این اسم خوبیه برای سرپوش گذاشتن رو حقایق.مایه ننگه که یک ایرانی سرگذشت کشورشو ندونه.بماند که بعضیا نشستن بیرون گود و میگن لنگش کن!!
تاحالا فکر کردین چرا عدد13 برای ما نهسه؟برای ما ایرانیا! واسه مسیحیا هم همینطور ولی واسه یهودیا بهترین عدده. حالا که 13 برای ایرانیا نهسه چرا 13 فروردین میریم خوش بگذرونیم؟
دوران هکومت هخامنشیان پادشاهی به ایران هکمرانی می کرد به نام خشایار شاه.این شخص قصد حمله به یونان رو داشت. همسرش به نام وشتی(بانوی ایران) مخالفت کرد چون ایران به تسخیر یونان نیازی نداشت(ایران در آن وقت 127 ایالت داشت که یکی از |آنها مصر بود).خشایارشاه معاونی داشت به نام موردخای که این ملعون یهودی بود.این شخص که خیلی دوست داشت مسیحی های یونان از بین بروند به شاه گفت وشتی الان با تو مخالفت می کند شاید برای تو توتئه ای بچیند و تو را بکشد.این شاه ساده نیز باور کرد و وشتی خلع شد. خب شاه ایران که بدون همسر نمی تواند بماند. موردخای پیشنهاد داد از تمامی ایالت ها زیبا ترین دختران را جمع کند و بیاورد تا شاه یکی را انتخاب کند.این کار تا نوروز سال بعد طول کشید.موردخای دختر برادر خود را هم بین آنها جا داد و اسمش را که هاداسا بود به (استر) تبدیل کرد چون هاداسا یهودی است.(استر مثل استار یعنی ستاره ریشه زبان فارسی و یهودی یکی است به نام آریایی یا هنداروپایی)ترتیبی اتخاذ کرد که استر هر شب از پشت پرده برای شاه قصه های عاشقانه بخواند.روز انتخاب همسر شاه تا صدای استر را می شنود او را انتخاب می کند چون به صدای استر شرطی شده بود.

بعد مراسم استر و موردخای روابط زیادی داشتند. هامان وزیر لایق ایرانی به این رابطه شک می کند.اول فکر می کند که استر خائن است بعد به رابطه فامیلی این دو پی می برد. این موضوع را به شاه گزارش می کند.شاه از همه جا بی خبر و ساده ایران هم این را به استر می گوید.وبه گوش موردخای می رسد که شاه از این جریان باخبر شده و چه کسی این را به شاه گفته است.
شب 12 فروردین به شاه مشروب می دهند تا مست شود بعد حکم کشتن هامان و کل اطرافیانش را از شاه می گیرند. روز 13 فروردین هامان و اطرافیانش و هفتاد و هفت هزار ایرانی را می کشند. گفته شده در این کشتار 15 قوم ایرانی نابوووود شدند.77هزار نفر آن زمان کلی جمعیت بود.
باید بدونید که بعد از بیت المقدس برای یهودیا مقدس ترین جا همین قبر موردخای و استر تو همدانه(اونجا کنار هم مقبره دارن)چون بزرگترین خدمتو به یهود کردن

***

راستش خود من داستان استر و مرد خای را اینچنین خوانده ام که گویا به دلیلی که الان یادم نیست  شاه ایران  دستور قتل عام یهودیان را داده بوده است. که مرد خای به کمک استر ( خواهر زاده مرد خای و بانوی شاه) نظر شاه را در باره این موضوع تغییر می دهند و یهودیان به همین بهانه جشنی می گیرند و استر و مرد خای را بزرگ می شمارند. اینچنین  یادم می آید که گویا جشن ۱۳ بدر به این روش امروزی پیش از این داستان هم در میان ایرانیان بوده است ویهودیان ایرانی تبار برای جشنی به مناسبت لغو دستور قتل عام روز دیگر ی را همه ساله جشن برگزار می کنند.

راستش یه کمی هم به منبعی که شما این داستان را خواندید شک دارم. ببینید خشایار شاه پسر داریوش است. یعنی برای ۲۵۰۰ سال پیش و از ولادت مسیح فقط ۲۰۱۳ سال می گذرد. پس در زمان خشایار شاه هنوز  مسیح به دنیا هم نیامده بوده چه برسد به اینکه پیامبر شده باشد و تازه دین مسیح به یونان رفته باشد و ....

راستی من پیشنهاد میکنم برای بررسی این داستان یه سری به تاریخ هردوت -نویسنده یونانی بزنید.

ببینید من کارشناس تاریخ نیستم پس نمی تونم در این باره نظر درستی داشته باشم.  پس اصلا به سمت اینکه بخوام این واقعه را خیلی بررسی کنم نمی رم.

***

و اما در باره اینکه تاریخ را چگونه بخوانیم. ببینید خواندن سرگذشت گذشتگان بسیار خوب است ولی باید چند نکته را همیشه به یاد داشته باشیم

۱- خواندن از منبع تاریخی درست ۲- خواندن از چند منبع و مقایسه خردمندانه با توجه به روابط آن دوره تاریخی ۳- یادمان باشد که یک زبانزد هست که می گوید " تاریخ را پیروزمندان نوشته اند" اگر چه دو پهلو است ولی باید بدانیم که حتی در تاریخ نگاری هم غرض ورزی هست به ویژه که که تاریخ بیشتر توسط نویسندگان درباری و جیره خوار شاهان نوشته می شد.

و اما در باره جشنها و آیین های باستانی آنچه که ما در برداشت تاریخی باید حواسمان  باشد گرامیداشت و بزرگداشت خوبیها و نکوهش زشتیهاست.

پی نوشت : در کتاب تاریخ ایران ما نوشته دکتر امیر حسین خنجی خواندم که ایشان داستان مرد خای و استر را به نام افسانه پوریم آورده اند و آنرا حاصل داستانسرایی ها و مظلوم نمایی های و زرنگ بازی های  یهودیانی دانسته اند که می خواستند خود را به نوعی با دربار شاهنشاهی آن زمان ایران  که فر و شکوهی بسیار داشته است  -مرتبط کنند . من این کتاب را در فایل پی دی اف دارم  می توانم برای دوستانی که خواهان آنند بفرستم. راستی می توانید در سایت کتابناک هم کتاب را دانلود رایگان کنید.

ی

به بهانه چهار شنبه سوري

دريغ است كه ايران ، ويران شود

كنام پلنگان و شيران شود

يادمان باشد كه اين كهن آيين ايراني را گرامي بداريم و  تلاش كنيم به شادي و خوشي برگزار شود.

يادمان باشد خودمان به همراه فرزندانمان براي اين شب به ياد ماندني برنامه ريزي كنيم در كنار آنها باشيم و راه و روش زيباتر و بهتر كردن اين شب را به ايشان بياموزيم ،  تا آنها ناچار نباشند در تنهايي خود دست به كار هاي خطر ناك و وحشت آفرين بزنند.

يادمان باشد كه اين بهانه ها  را بيشتر براي شادي و پاكي به كار ببريم.

يادم هست

بردباري به آيين ديرين زمين

راستش نمي دانم كه اين سروده از كيست. ولي بسي زيباست.

خزان را صبوري كرديم

زمستان را

باد و سرما و توفان را

از پس درهاي بسته ، در تاريكي شب، به انتظار نشستيم

و در محبس سكوت ، لب فرو بستيم

و اين همه را صبر كرديم

صبري نه از سر تسليم

كه اين همه را از طبيعت آموختيم

كه هر كه امروز بهار را پاي پنجره دارد

بدون شك ، زمستان را به صبوري نشسته است.

مهماني هفتم دوستي با زيست بوم و يك سياروش ديگر

ديرزو سياوش آزمون بنويسيم داشت. يكي از بند هاي آزمون نوشتن در باره ي راههاي چلوگيري از هدر رفتن آب بود. كه خودش براي نخستين بار يك انشا بدون كمك كسي نوشته بود. از اون خوشم اومد و دوست داشتم كه اينجا بذارم . :

براي شستن هر چيزي از آب تسويه * شده استفاده نكنيم. براي مثال ماشين را با آب تسويه شده نشوريم.چون اگر اين كار را بكنيم ، آب آشاميدني خيلي كم مي شود. آب رود خانه ها كم مي شود و حتي ديگر ممكن است هيچ گونه آبي  آشاميدني يا قير * آشاميدني در دست رس * نباشد. و موجودات زنده از بين مي روند. براي حل اين مشكل  مي شود پول آب را آن قدر زياد كنند كه مردم دلشان نيايد كه قطره آب در بتري * بگذارند. نتيجه ي من از اين متن اين است که بايد قدر آب را بدانيم.

 

نكته : واژه هايي كه با نشانه * نشان داده شده اند در نوشته سياوش  همين گونه بود.!

به بهانه شب يلدا

با درودي  بسيار و شاد باشي پايدار

 

تير ماه يه پيامكي بهم رسيده بود كه يه همچين چيزايي توش نوشته بود .

 ما ايرانيها بلندترين شب سال را جشن مي گيريم ، ولي در روز نخست تابستان كه درازترين روز سال است از جشن خبري نيست. و رسيده بود به اينكه  پس تاريكي را بيش از روشني گرامي مي داريم

خواستم بگويم كه يادمان باشد شب يلدا براي اين نيست كه بلند ترين شب را گرامي بداريم. براي اين است كه يادمان بماند كه ثانيه اي نور بيشتر ، ارزش آن را دارد كه در بلندترين شب سال با شادي به پيشوازش برويم.

 

چو مهر ميهنت افروز گردد

                    شب يلداي ميهن روز گردد

 

 

 

 

 

                 سربلندي و دلشادي تان روز افزون باد

 

 

 

 

 

حيوان آزاري نوين

http://www.asriran.com/fa/news/241128/حیوان-آزاری-مدرنعکس

اين عكس رو تو سايت عصر ايران ديدم. نوشته بود منبع : زيست نيوز

 عكس يه سگ كوچولوه با عينك آفتابي -لباس ويژه حيوانان خانگي - كفش !؟ ويژه حيوانات .

 

خيلي به حس من در مورد حيواناتي كه به زور به دور از شرايط طبيعي خودشون و در محيط هاي آپارتماني و خانگي نگهداري مي شوند ، نزديك هست.

 خواهش مي كنم اين عكس را بيشتر و بيشتر بفرستيد تا شايد آگاهي مدرني براي رعايت حقوق حيوانات اتفاق بيافتد.

 و اينم بگم كه :

عاشق پسر خاله كلاه قرمزي ام كه يه كيك مسموم را به تمامي خورده بود تا ديگران نخورند و مسموم شوند. بهش گفتند چرا ننداختي دور؟!

 .گفت مورچه ها مي خوردند  ،خوب  مسموم مي شدند. به مورچه ها كه نميشه سرم وصل كرد.
اين يعني آخر دوستي با همه چيز

پيمان نامه جهاني حقوق كودك

 

گلگشت حسن جون بهانه اي شد كه من تازه بدونم آشنايي با زيست بوم و راههاي نگهداري و دوستي با زيست بوم يكي از حقوق كودكان است. يعني يك بخش از پيمان نامه جهاني حقوق كودك است. ماده ۲۹ در اين باره مي باشد. پيوند پيمان نامه را از سايت انجمن حمايت از حقوق كودكان اينجا مي گذارم.

 

http://www.irsprc.org/Convention/Convention-on-the-Rights-of-the-Child.aspx?lang=Fa

 

مهماني ششم دوستي با زيست بوم

اينبار يه نوشته ي خوب از سايت كتابك با سر نويس كودكان و آلودگي محيط زيست برگزيدم كه پيوندش را اينجا مي گذارم و پيشنهاد مي كنم بخونيد.

http://ketabak.org/khabar/node/2394

و اينم بعضي از بخش هاي اون نوشته :

  • سرطان، دشمن آینده کودکان:

سرطان ازجمله بیماری های ناشی از تماس افراد با آلاینده های زیست محیطی است. آژانس بین المللی سرطان ۶۰ عامل مهم محیطی در ایجاد سرطان راشناسایی کرده که موادشیمیایی، پرتوها، داروها، موقعیت جغرافیایی، فعالیت های صنعتی، رژیم غذایی، مصرف دخانیات، ویروس ها و نوشیدن الکل ازمهم ترین آن ها است. درکشورهای صنعتی ۲۰ درصد ازمرگ ومیرافراد، به سرطان مربوط می شود. موارد بروز این بیماری درحال افزایش است. آن چه مسلم است اینست که باپیشرفت علم پزشکی نقش آلودگی های زیست محیطی دراین زمینه روشن ترخواهد شد .

  • برنامه محیط زیست سازمان ملل متحد

دراین راستا نیز در سال های گذشته فعالیت هایی را برای رعایت حقوق و سلامت کودکان انجام داده است، که ازآن جمله می توان به این موارد اشاره کرد:

  •   اعلام سال ۱۹۸۵ به عنوان سال بین المللی جوانان
  •  انتخاب واعلام شعار "کودکان ومحیط زیست" برای سال ۱۹۹۰
  •  پرداختن به  کودکان ومحیط زیست به طور ویژه در گزارش سال ۱۹۹۰ خود به که باهمکاری یونیسف چاپ و منتشر شد
  •  هدایت جوانان برای تشکیل نهادهای زیست محیطی غیردولتی برای آشنایی آن ها با موضوعات جهانی محیط زیست و تبادل اطلاعات زیست محیطی
  •   به رسمیت شناختن هدف های پیمان نامه حقوق کودک در جلسه سران کشورها که در ژوئن سال ۱۹۹۲ در ریودوژانیرو(پایتخت  برزیل) برگزارشد

سرانجام این که کودکان بخش مهمی از جمعیت جهان را تشکیل می دهند. آینده از آن کودکان است. آن چه امروزه در جهان به ویژه کشورهای درحال توسعه با نام برنامه های توسعه اقتصادی انجام می شود بدون توجه به کودکان، بی هدف و نامفهوم خواهد بود. کودکان هدف اصلی برنامه های توسعه به شمارمی آیند. آن ها امروز به ویژه در کشورهای فقیر و درحال توسعه در شرایط  زیستی نامطلوبی به سر می برند. بسیاری از بیماری ها و مرگ و میر کودکان  ناشی از آلودگی آب و فقدان امکانات بهداشتی است و این در شرایطی است که هیچ گونه مسوولیتی متوجه آن ها نیست.
کودکان درعین حال به عنوان نسل پس از ما و نماینده نسل های آینده حق دارند از محیط زیست و زندگی سالم برخوردار باشند. حفاظت از محیط زیست و حمایت از کودکان در حقیقت دو وظیفه اصلی برای  دستیابی نهایی به یک زندگی پایدار(sustainable living) است. رسیدن به این هدف از یک سو به همکاری و مشارکت بین المللی و از سویی دیگر نیازمند توجه جدی دولت ها در سطح ملی است.

 

گزارش گونه اي از يك گلگشت پاييزي به همراه سياوش

اين هفته برنامه گلگشت همگاني داشتيم .تو اين جور برنامه ها، بچه هاي بالاي هفت سال را هم همراه خودمان مي بريم.  ازآنجايي كه اينجور برنامه ها سختي ها و دشواري هاي ويژه اي دارد ولي "سرپرست بزرگ " مي گويد آشنايي بچه ها با زيبايي هاي زيست بوم و دوست شدن آنها با آن ، بزرگترين انگيزه اي است كه براي برگزاري برنامه هاي اينچنيني دارد.

 با اينكه بيشتر پدر  مادر ها در نا هماهنگي و بي برنامگي نمونه هستند. ولي برخورد بچه ها و سرخوشي هر بار پرشدن ريه هاي ذهنشون از جلوه هاي زيست بوم  و  رويش لبخند هاي بي ريا روي گونه هاشون و طنين غش غش خنده هاي بي پرواشون به راستي كه انگيزه بزرگي هستند.  و اينجوري مي شه كه بچه ها براي بخشش بي برنامگي بزرگتراشون  ريش احساسشون را گرو مي ذارن.

اين بار سرپرست برگزاري برنامه گلگشت همگاني من بودم. توي فراخوان ، اين سروده ي  اخوان ثالث را گذاشته بودم:

باغ بی برگی که می گوید که زیبا نیست؟
داستان از میوه های سر به گردون سای اینک خفته در تابوت پست خاک می گوید
باغ بی برگی خنده اش خونی است اشک آمیز
جاودان بر اسب یال افشان زردش می چمد در آن
پادشاه فصل ها پایيز

راستش خودم با اينكه اين سروده را خيلي دوست دارم ولي انگار نخستين بار بود كه داستان ميوهاي خفته در خاك را مي شنيدم

پاييز براي من خيلي زيباست. بهش مي گم ققنوس زندگي

انگار زندگي مانند يك ققنوس پير براي خودش هيزم جمع كرده و حالا ميان شعله هاي آتش نشسته. رقص شعله ها اگر چه غم انگيزه و گاهي خيلي دلگيره. ولي اگه خوب گوش بدي نويد زايش ققنوس جوان  را در ميان پايكوبي زبانه هاي اين آتش مي شنوي . اگر بداني از زير خاكستر اين همه زيبايي ، ققنوسي جوانتر و پر شور تر دوباره نواي زندگي را سر خواهد داد. ديگر لشگر غم  بر پهنه ي دلت سايه هم نخواهد انداخت. آن گاه مي تواني با اميد به حساب آرزو هايت برسي. ديگر تنها كافي است به دلت بردباري بياموزي تا روزگار سرد و سخت بگذرد. شايد بايد گاهي به او گوشزد كني براي بهاري زيباتر داشتن بايد آسمان كبود و تيره ي پاييز و سفره سرد زمستان را تاب بياوري.

 

سياوش از  سر سحر كه بيدار شد ، سرحال بود ولي با اين حال از وقتي كه ماشين رسيد و سوار شديم كم كم خوابش گرفت. من خوشحال بودم  . چون ساعت پنج و نيم بيدار شدن و تا ساعت هشت نيم تو جاده بودن با سياوش  چندان هم براي من آسان نيست. ولي نزديكهاي بند طالقان ديگه تلاش مي كردم  تا سياوش را بيدار كنم. دوست داشتم  كه ديدن چشم انداز هاي پاييز را  از همين جا آغاز كند.

بيدار  كه شد ، براش زود داستان ققنوس را گفتم. منو بگو مي خواستم با يكي از احساس خودم بگم . تازه داستان ققنوس تمام شده بود و من مي خواستم حس پاييزي خودم  را براش بگم ،كه اين ناقلا پريد و پرسيد  : "مامان يه ققنوس قيمتش چنده!؟. آخه ازش خوشم  اومد !"

من هاج و واج بهش ياد آوري كردم "مامان ، من كه گفتم ققنوس يه پرنده افسانه اي هست ". ولي اين پسر ما رفت تو فاز چه حيف و حس پاييزي ما  ، رو دستتمون باد كرد. و اين بود كه اون حسمو آوردم اينجا نوشتم. البته سياوش ظاهرا حس منو شنيد ولي من مي دونم كه اون تو فكر ققنوس بود.!

 

صبحانه را كنار بند طالقان خورديم. و سپس با ماشين تا روستاي حسنجون رفتيم. از همون گامهاي نخست پاييز هم با تمام جلوه گري هاش همراه ما بود.

يه بار سياوش پاش به سنگ گير كرد و تلنگري خورد و يه سكندري نصفه نيمه رفت . گفت مامان مي دوني چرا من از قدم زدن توي اينجا خيلي بهم خوش نمي گذره؟ چهره اش البته خندان بود و چشماش پر از شادي  ، براي همين  با شگفتي پرسيدم چرا ؟!

پاسخ خيلي فلسفي بود، گفت آخه اينقدر درختها خوشگلند و من بهشون خيره مي شم يادم ميره زير پامو نگاه كنم و هي پام به چيزي گير مي كنه !

جاهايي بود كه از زير پامون تا بالاي سر مون پر از پاييز بود.  خش خش برگها ي روي زمين و .... . چه حيف كه من نمي تونم همه چيز را به خوبي اون چه بود بنويسم.

ولي مي دونم  جاتون خيلي خالي بود تا رقص رنگين اين آتش به همراه گرماي آفتاب ديروز  و همچنين آهنگ خنده هاي كودكان و نرمي نگاه اون پير مرد ي كه سيبهاي باغش را بهمون تعارف كرد را ببينين.

و دوباره از همسر  خوبم سپاسگذارم كه تو خونه براي سروش پدري كرد  تا منبتونم براي  سياوش مادري  كنم. و البته به خودم هم خيلي خوش گذاشت.

سياوش ناقلا ،اولش مي گفت : عكسها را نشون بديم تا دل بابايي آب بشه  .ولي وقتي خيلي بهش خوش گذشت و يادش افتاد كه باباش راضي نشد با ما بياد گفت : اصلا بهتره عكسها را نشونش نديم تا دفعه بد خودش بياد . الانم بهتره تو كف ش بمونه!

ميهماني پنجم دوستي با زيست بوم- انيميشن لوراكس

به خدا نمي خوام همش تو اينجا ازفيلم بنويسم. ولي مي پذيرم كه به راستي چند گاهي مي شه كه فقط درباره فيلم نوشتم.

هفته گذشته با سياوش و سروش فيلم لوراكس را ديدم. پيشنهاد مي كنم و خواهش مي كنم و التماس مي كنم كه به همراه بچه هاتون اين انيميشن زيبا را ببينيد. و راستي دوباره خواهش مي كنم از واكنش بچه ها تون در اينجا برايم بنويسيد. اين فيلم براي بچه هاي ۲ تا ۱۰۰ ساله مناسبه.

شايد انيميشن اين فيلم يك شاهكار براي سازنده ي خارجي آن محسوب نشه ولي دوبله- آهنگ سازي - آواز خواني - گزينش - پخش - و ... يك شاهكار بزرگ براي دست اندر كاران ايراني آن به حساب مي آد

من هميشه در كار هاي نوشتن كتاب و دوبله از آسيب هايي كه به بهانه فروش بيشتر  و زمان كمتر  و ..... به زبان وارد مي شود، گله مندم و غر مي زنم حتي گاهي. ولي اينبار من اين دوبله و آهنگ و آواز را خيلي

 پسندي يم. شما هم ببيني ييد فكر ميكني يم بپسندي ييد.

بهترين ميوه فيلم از  نگاه من :

بچه هاي ما بايد ياد بگيرند ، كه مانند ما  براي هر -خنزر پنزي -                                         

زيست بوم را با بي خردي و بيرحمي نيازارند.

دنباله داري يد

پس از اين بيشتر درباره اش خواهم نوشت.

فیلم نارنجی پوش

هفته گذشته فیلم نارنجی پوش را دیدم. راستش وقتی فیلم را خریدم بیشتر به دلیل علاقه به داریوش مهر جويی بود ، که از فیلم لیلا و بانو و بیشتر بانو برایم مانده بود . و هم به دلیل اینکه با خود گفتم کاری است کوچک در راه دوستی با زیست بوم. از اینکه حامد بهداد در فیلم بود چندان خوشم نمی آمد .بیشتر ترجیح می دادم کس دیگری را مهرجویی به جایش برمی گزید. البته من بهداد را در سعادت آباد پسندیدم.به باور من کار بهداد در آنجا به خاطر اینکه  ،با شخصیت خودش هم خوانی زیادی داشت پسندیده می نمود. ولی خوب می دانم که بهداد از بازيگران امروزی است که نسل جوان و نوجوان امروز او را دوست دارند.

 ولی راستش به باور من بعضی ها بازیگر نیستند و فقط دارند خودشان را تکرار می کنند. به حضور اینجور بازیگر ها در فیلم کارگردانان بزرگ می گویم  ، مانند چند کپی از جزوه یک همکلاسی است که فقط از اجبار نداشتن حضور در کلاس وادار می شوی جزوه شان را قرض بگیری  ، --- ولی بودن آن چند برگ جزوه هم دردی را دوا نمی کند. از بس به جای واژه های درس استاد حضور نچسب خود چند برگ جزوه هی مخت را سوراخ می کند.  

در راه خانه که روی بسته را دیدم تازه عکس لیلا حاتمی را هم روی آن دیدم. احساسم کمی ترمیم شد.

فیلم را که دیدم جاهایی از آن را هنرمندانه یافتم. انتخاب موضوع و نوع کار روی موضوع را پسندیدم. ولی انگار بازی ها و پلانها به خاطر نوعی از واداري و ناچاري و .... با عجله و شتاب و بدون ویرایش کار شده بود. فیلم فنگ شویی ظاهر بود و  انگار می خواست برسد به سر و سامان دادن به انباشتگی ذهنی ولی به نظر من که خیلی ناکام بود.پر بود از آلودگی صوتی - آلودگی خوبی های بی حدو حصر و بی دلیل و غیر واقعی- آلودگی از بدی هایی که با مادر بودن سازگار نبود. و به ویژه با مادر بودنی که لیلا حاتمی بازی کرده بود. انگار می خواست هم مادر دانش آموخته و دانشمند خوبی باشد هم غربزده نباشد و هم گرفتاريي درست كند ،تا جریان فیلم پیش برود. انگار زورکی بعضی کار ها و حرفهای بد را باید می گفت تا فیلم دلیل برای جدایی و دادگاه و ... داشته باشد.

خلاصه با احترام مهر جویی به خاطر بانو و لیلایش و  احترام به بانو لیلا حاتمی - خودمان- فیلم را دیدم. تازه آخر های آن به خود گفتم خوب اگر من جای مهر جویی بودم و می خواستم با جوانان و نوجوانان از درد محیط زیست می گفتم باید فیلمی می ساختم  که آلودگی ها و پاکی هایش با دنیای این دو گروه سازگار باشد. و باید فیلمی بدون ویرایش می شد چون این دو گروه  با ویرایش کردن چندان حال نمی کنن. و همین بازیگر ها را بر می گزیدم تا این دو گروه به خاطر آنها به گیشه بیایند.

و اگر جای لیلا حاتمی بودم  بعد از آن همه کارنامه خوب این فیلم را به خاطر گفتگو با این دو گروه می پذیرفتم. و یادم افتاد که بگویم شاید آقای حامد بهداد هم در این فیلم به خاطر این دو گروه از شخصیت خودش خوب مایه گذاشته است.

ولی چندان نتوانستم داریوش مهر جویی را به خاطر نقش نپخته ای كه برای این مادر نوشته بود ببخشم. آخر او نشان دهنده سارا- پری- بانو- لیلا از زنان خوب این دیار با بدی های واقعی بود و نشانده دهنده ي مهشید- زن هامون - زنی بد  از اين ديار ولي با خوبی های واقعی بود. ولی این نهال خوبی ها و بدی هایش با هم سازگار نبودند. شاید  اشاره ای باشد به اینکه زنان دانش آموخته ما هنوز نهال هستند و درختی تنومند نشده اند که  باد های روزگار نتواند آرامش آنها را به هم بریزد.

ميهماني چهارم دوستي با زيست بوم

خواستم ياد آوري كنم

سالهاي زيادي است كه حال طبيعت خوش نيست . گاهي نمي تواند به خوبي نفس بكشد. گاهي تب پيشاني اش چنان بالا مي رود كه به لايه ازن هم مي رسد.

 درد دارد ! ،گلوي رودخانه ها بد جوري درد مي كند. دل دريا پر شده است از دلهره آلودگي .

 گاهي كارشناسان مي گويند ، اگر طبيعت را به حال خودش بگذاريم دچار فراموشي هم مي شود.

آري ، اگر ما كاري نكنيم. همين طبيعت زيبا ، شايد درختان را و گياهان را و خيلي چيز هاي  ديگر را فراموش كند.

آه ! ساليان درازي است كه طبيعت مي نالد!

خوب گوش كنيم صداي ضجه هايش را مي شنويم.

...

از درد ها گفتم

ولي خوب است كه از درمان هم بگويم و ياد آوري كنم كه

 در همه ي اين سالها  كسان زيادي دنبال چاره جويي بوده اند.

و چاره هاي زيادي هم پيدا كرده اند

آري راه هاي درمان براي درد طبيعت !

 يك راه خوب اين است كه زباله ها را بازيافت كنيم .

ولي خوبتر از آن اين است كه

 زباله هاي كمتري توليد كنيم.

چه جوري ؟

  •  سالها پيش كه  ليوانهاي يك بار مصرف نبودند ، مادران هميشه در كيف خود يك ليوان كوچك داشتند. نمونه قشنگش هم همان ليوانهاي آكاردئوني كه خودمان هم به مدرسه مي برديم.

اما امروز همه جا از درمانگاه و بانك و  ورزشگاه و آرايشگاه وفروشگاه شهروند و... در كنار آبسرد كن ها به خاطر احترام به مشتري يك ستون ليوان يك بار مصرف هم هست.

پيشنهاد مي كنم بياييد ما هم  به خاطر احترام به طبيعت يك ليوان كوچك هميشه در كيفمان داشته باشيم.

  • سالهاي سال پيش ، مادر بزرگهاي ما  آن سرويس چيني گل سرخي جهازي خودشان را فقط براي ميهمان و روز هاي جشن نوروز   و جشن هاي بزرگ مذهبي و ...از طاقچه بالاي اتاق پايين مي آوردند.

از سفره اي كه پدر بزرگ از سوريه سوغات آورده بود فقط براي سفره عروسي و نذري ابولفضل استفاده مي كرديم.

اما امروزه ما گاهي براي ميهمان و براي جشن تولد و جشن مذهبي و جشن سيزده بدر  و .... از ظرف يكبار مصرف استفاده مي كنيم.

ما را چه شده است كه از سفره يكبار مصرف به هر بهانه اي استفاده مي كنيم.

بياييد به خاطر احترام به طبيعت كمتر از ظرفها و سفره هاي يكبار مصرف استفاده كنيم.

بيايد تلاش كنيم تا مي توانيم وبه هر روشي كه درست است زباله كمتري توليد كنيم.

 يادمان باشد كه "  شايد  فقط تلاش و پشتكار ما يك نفر كافي نباشد ،  ولي

 لازم است "

و به گفته ي سهراب

ياد من باشد كاري نكنم كه به قانون زمين بر بخورد

ميهماني سوم  دوستي با زيست بوم و يك سياروش نو

برداشتي از دنياي كودكان نقطه آغازي خوب براي دوستي با زيست بوم

برداشت يكم:

سياوش از همان كودكي  دنياي جانداران از مورچه گرفته تا دايناسور را دوست داشت.دوست داشتن به اندازه اي كه در نوروز ۸۸ وقتي خاله زينبش گفت هركس موقع تحويل سال يه آرزويي بكنه بهش مي رسه سياوش آرزو كرد " بزرگ شدم دايناسور بشم" .

در دوره خردساليش از هنگامي كه دانسته بود براي گوشتهايي كه مي خوريم ، يا گوسفندي سر بريده مي شود. يا مرغي و يا ماهي را  از دريا مي گيرند ، با اينكه مزه ي گوشت را دوست داشت افتاده بود به فكر ترك گوشت . آن هنگام ما چاره اي جز اينكه بگوييم ما گوشتهايمان را ز شهروند مي خريم نداشتيم. در مهماني هم گاهي از ميزبان مي پرسيد شما از كجا گوشت مي خريد؟ .شگفتي ميزبان را ما بايد با ايما واشاره و  داستانسرايي پاسخ مي داديم.  دروغي گفته بود و اكنون در آن مانده بوديم.

تا سياوش بزرگتر شد -۵ ساله- يك روز خودش گفت مامان من ديگر مي دانم كه گوشتهاي شهروند را هم  از كجا مي آورند. ولي ما آدميم و مجبوريم گوشت بخوريم. پس تو نگران نباش من گوشت مي خورم .

تا چند زمان بعد كه من با او رفته بودم از برگه اي كپي بگيرم. بعد از كپي از مغازه كه بيرون آمديم گفت :" مامان من راح حل پيدا كردم ! وقتي بزرگ شدم يه دستگاه مخصوص اختراع مي كنم تا يكبار كه يك گوسفند را كشتند گوشت آن را نگهدارند و هي ازش كپي بگيرند. و اينجوري ديگر هيچ گوسفندي كشته نشود"

يادش به خير سياوش از كودكي متخصص بكار بردن كلمه هاي فلبه سلمبه بود كافي بود واژه اي را جايي بشنود در اولين فرصت آن را در يك جمله و به جا استفاده مي كرد . مانند منقرض -متحد -دوزيستان - بگذريم بماند - كه خود داستان ديگري است.

برداشت دوم:

سروش ازكودكي وسواسي عجيب داشت براي بكار بردن بي مورد دستمال كاغذي: با بهانه هاي كوچك و بزرگ آنقدر كه من وقتي سطل زباله پذيرايي و يا اتاق بچه ها را خالي مي كردم انبوهي دستمال كاغذي  كه شايد هيچ لكه اي نداشتند و بي خودي دور ريخته شده بودند خالي مي كردم. من گاهي مي گفتم مانند باباتي مصرف بالاي دستمال كاغذي داري!...

خودمان در خانه با روش ها و توضيحات گوناگون تلاش كرديم اين مشكل را از بين ببريم. ولي نشد كه نشد.هفته پيش دور سفره غذا نياز به دستمال داشتم  ،به سروش گفتم مامان يه دستمال برام مياري. دستمال پارچه اي  كه دم دستم بود ، را به من داد . گفتم :" نه دستمال كاغذي مي خواهم ". كه نا گهان با چنان قيافه حق به جانب و طلب كارانه اي اعتراض كرد كه مي خواهي يه درخت قطع بشه به خاطر يه دستمال ؟!.

و بعد كاشف به عمل آمد كه مربي مهد امروز در باره دوستي با درختان براي شان سخن گفته است.

اين ها نوشتم كه بگويم براي دوستي با زيست بوم بايد

 به اندازه بچه ها مهربان و پاك و بي آلايش باشيم.

به اندازه آنها پرسش مان را با در كوله  پشتي ذهنمان

بكشيم تا پاسخ را پيدا كنيم. و به اندازه آنها آماده تغيير در

 رفتار ها و بهبود روش زندگي مان باشيم. 

پي نوشت :

دوست دارم بنويسم كه در روز ۱۳ بدر ۸۸ هنگام برگشت صداي سياوش هم يه دليل اندك سرماخوردگي كه داشت و هم به دليل داد زدن هاي زياد داشت مي گرفت و حالتي نخراشيده پيدا كرده بود. كمي حرف زد و بعد ساكت شد. و ناگهان فرياد زد فكر كنم دارم به آرزوم مي رسم. ما ي فراموش كار ! :كدام آرزو؟ و سياوش : خوب معلومه ديگه دارم دايناسور مي شم . ببينيد اول داره صدام تغيير مي كنه !....

 

معرفي يه سايت انگار خوب

ثیت نام در دوره‌های پاییزه مدرسه پرتو
دغدغه حل معضلات اجتماعی را دارید؟ به فکر محیط زیست، طبیعت و حیوانات هستید؟ دلتان می‌خواهد روی پروژه‌هایی برای پایداری محیط زیست، فقرزدایی، اشتغالزایی زنان سرپرست خانوار، آموزش و توانبخشی، مدیریت بحران‌هایی چون زلزله، کودکان کار و ... کار کنید؟ هم اکنون در دوره‌های مدرسه کارآفرینی اجتماعی پرتو ثبت نام کنید و پروژه‌های خود را اجرایی سازید.

مدرسه پرتو در پاییز امسال به برگزاری سه دوره آموزشی" مدیریت منابع انسانی"، "برنامه ریزی و مدیریت پروژه" و "مدیریت مالی" می‌پردازد. دوره‌های مدیریتی مدرسه پرتو توسط کارشناسان بین المللی طراحی شده و توسط تسهیلگران با تجربه ایرانی، به صورت آنلاین و رایگان ارائه می‌شود. زمان ثبت نام در دوره‌های پاییزه روبه اتمام است؛ برای شرکت در این کلاس‌ها هم اکنون ثبت نام کنید.

اين هم پيوندش:

http://partoschool.org/



 

گزينش هايي از نوشته هاي ديگران - دوستي با زيست بوم

 در وبلاگي با عنوان دنياي بهتر اين نوشته را ديدم . معرفي جند كتاب خوب كودك در مورد دوستي با زيست بوم. پيشنهاد مي كنم ببينيد .

خودم تلاش مي كنم كتابها را بخرم و چه بسا از نوشت هاش به زبان ساده همين جا بذارم.

http://maprophetie.blogfa.com/post/9

دومين ميهماني دوستي با زيست بوم

از درد و درمان گفتيم و روشهايي كه هر كس مي داند و فرار است اينجا به ديگران ياد دهد، و اكنون

درد شماره ي يك : چگونه زباله كمتري توليد كنم؟

من اين روشها را بكار مي برم و پيشنهاد مي كنم شما هم آنها را بيازماييد:

-گاهي به فروشنده مي گويم  " نه ممنون كيسه نمي خواهم". مثلا وقتي يك خمير دندان مي خرم  آن را بدون كيسه داخل كيفم مي گذارم. و

 تلاش مي كنم تعداد اين گاهي ها را زياد كنم.

-وقتي مي خواهم روغن بخرم به جاي سه ظرف يك ليتري يك ظرف سه ليتري مي خرم. با اينكه استفاده ظرف سه ليتري سخت است ولي اينجوري شايد ۵۰٪ كاهش توليد زباله دارم و تازه روغن هم برايم ارزان تر مي افتد. پس مي بينم به سختي آن مي ارزد.

 تلاش مي كنم اين روش را براي ديگر چيز هايي كه مي خرم هم بكار بگيرم.از پفك گرفته تا شامپو و كيك و شير

 خوب شما هم بگوييد شما چه روشهاي درماني ديگري براي اين درد مي شناسيد

 

يكمين ميهماني نيكوكاري دوستي با زيست بوم

ميزبان : در اين ميهماني همه ي كساني كه به نوعي دغدغه دوستي با زيست بوم را دارند هم  ميزبان هستند و هم ميهمان.

جا : تا آگهي پسين همين خانه ي وبلاگي

گاه : هر گاه كه دلتون خواست

 براي همه ي ما پيش مي آيد كه ايده ها و راه هايي براي كاهش درد زيست بوم وهشدار به ديگران پيدا مي كنيم  ولي روش هاي چندان مناسبي براي كاربردي كردن آن و يا همگاني كردن آن پيدا نمي كنيم. گفتم شايد با به اشتراك گذاشتن اين ايده ها و تجربه هاي خودمان و كمك گرفتن از توانايي هاي ديگران بتوانيم راه هاي بهتر و مناسبتري براي درمان اين درد پيدا كنيم.

 هر كسي كه اين درد دوستي با زيست بوم را داشته باشد ، تا كنون لابد روشهايي براي درمانش هم پيدا كرده است. از روش هاي خانگي و دم دستي و آسان  و كم هزينه گرفته تا روش هاي  جهاني ،سخت و پر هزينه ،

پيشنهاد مي كنم در اين ميهماني ها هر كس از روش هاي خودش بگويد.

نخست هر كسي پاسخ اين را بدهد ، كه تو براي كاهش درد خودت چه مي كني ؟

و پس ازآن هر كسي ازدرد هايي مي گويد كه  روشي برايش نمي شناسد ، و مي پرسد تو چه راه هايي مي شناسي كه به كاهش درد من كمك كند.

و پس از اينها مي گوييم من گاهي كساني را مي بينم ، با اينكه در منطقه اي پر خطر و پر از ميكروب اين درد زندگي مي كنند از بس مسكن و دارو هاي غير مجاز مي خورند هنوز اين درد را حس نكرده اند ، راستي براي آنها چه مي توان كرد؟ 

ميهماني نيكوكاري گاهي گاهي

اين چند وقته از دوستان و آشنايان دور يا نزديك خيلي ها در اين  وبلاگ ميهمان من بوده اند . يه جوري كه كم كم به من اين احساس دست داد كه مي تونم ادعا كنم يه خونه ي نو دارم. و با خودم  فكر كردم چه خوب اگه خونه ي ييلاقي ندارم  خونه ي وبلاگي كه دارم. و تلاش كردم براي پذيرايي بيشتر و بهتر در اين خونه وبلاگي خودم.ولي اينبار مي خوام يه ميهماني خوب در اين خونه برگزار كنم. بله

 " ميهماني نيكوكاري به سود زيست بوم "

اين را هم بگم كه در آمد به دست آمده در راه نجات زيست بوم  به كار خواهد رفت. و اينكه را ه هاي بكار گيري اين دست آورد ها را هم شما ميهمانان گرانمايه پيشنهاد خواهد كرد.و باز هم اينكه اين ميهماني دنباله دارد . البته نه هفتگي يا ماهيانه و يا فصلي نيست يه ميهماني گاهي گاهي است.

خوب چيه !؟ مانند اين مجله هاي گاهنامه ما هم يك ميهماني گاهي گاهي داريم.

 

آشتي جهاني و راه گنج دوستي

سال 67 بود ومن دانش آموز سوم دبيرستان . خانم آموزگاري براي درس تاريخ داشتيم كه ازبي وفايي تاريخي نامش را امروز به ياد ندارم ولي خوب مي دانم كه علاقه به تاريخ را هم او در من پديد آورد. نه با گفتار كه با كردار و رفتارش. آنقدر به شيريني از تاريخ مي گفت كه او  نگفته ، من در ذهنم حك مي شد. كتاب درسي شايد بيش از 200 صفحه بود با زير نويس هاي ريز نوشت بسيار كه من و مهتاب دوستم ، هميشه بيشتر زير نويس ها را مي خوانديم تا متن. و از همان زمانها بود كه نام مصدق و 28 مرداد يه جوري در يه گوشه ذهنم  نشست . و شايد يه گوشه دلم.

 اكنون از اون زمان بيشتر از 20 سال مي گذره ومن از پله هاي ملي گرايي – ميهن پرستي – عرب ستيزي- دشمن پنداري- باستان گرايي- ميهن دوستي و  انسان دوستي  يك به يك بالا آمده ام . و حالا كم كم دارد هواي خود دوستي به مشامم مي رسد. دوستي با گيتي و هر آنچه در آن است از خود زندگي تا خود خود  مرگ. دوستي با سنگ و خاك و آب و آتش – از زمين تا كهكشان – ازكودك تا پير- از حيوان تا گياه-

راستش مي خواستم به بهانه 28 مرداد از مصدق – سلطنت- مشروطه- آمريكا- كاشاني- شعبان بي مخ و اين جور چيز ها ياد داشتي بنويسم.

 خوب كه اين گزاره ها را كنار هم چيدم يادم آمد همين امسال بهار وقتي مي خواستم براي يه آدم خوب يه يادگاري خوب ببرم ، كتابي خريدم در باره  ايران و چشم انداز هاي زيباي اين سرزمين . به رسم ياد بود رويش چيزي نوشتم نزديك به اين " كه ايران را بايد دوست داشت – خليج پارس را بايد دوست داشت – ...- ولي بايد يادمان باشد ايران و همه زيبايي هاي آن تنها بهانه اي است براي تمرين توان دوست داشتن ".

 اينجوري شد كه با خودم گفتم به جاي ياد آوري از 28 مرداد و تكرار تاريخ  ،  ريشه هاي دوستي را ياد آوري كنم و  ترس هايي كه در طول تاريخ به جان دوستي ريخته است .

از بردار كشي هاي همه ي تاريخ تا وطن فروشي هاي همين 200 سال پسين  همشون دشمن دوستي  هستند.

هم اونهايي كه بچه هاي مسلمان ميانمار را ناديده مي گيرند وهم اونهايي كه بچه هاي مسلمان چيني را ناديده گرفتند . هم اونهايي كه خونريزي هاي بحرين را نمي خواستند ببينند و هم  اونهايي كه خونهاي ريخته شده در  سوريه  نمي خواهند ببينند ، دشمن دوستي با بچه هاي آدم هستند . حتي اگر بلند ترين شعار شون حمايت از حقوق بشر باشد و يا قشنگترين حرف دينشون برابري انساني و عدالت جهاني باشد.

از چكه چكه كردن بيهوده شير آب تا شستن  خاك  پارگينگ با فشار آب شلنگ ،  دشمن دوستي با آب هستند.

بمبهايي كه سر هيروشيما ريخت – چرنوبيلي كه توي شوروي تركيد- گازهايي كه آسمان حلبچه را سوزاند، همه اينها دشمن دوستي با هوا هستند.

از اون آمريكايي كه با  عامل نارنجي  جنگل هاي پر برگ ويتنام را  لخت كرد تا اون دختر بزك كرده با شال نارنجي كه شقايق هاي دماوند را براي ياد گاري مي چيند. دشمن دوستي با گياهان هستند.

 همان مرد دانشمند نابخردي كه دستور توليد انرژي اتمي را مي نويسد  با اينكه مي داند  حتما مجبور به دفن زباله هاي اتمي هم هست و مي داند گلوي خاك به اين زباله ها بد جور حساسيت دارد ،  و هم  آن زن خانه داري كه در سبد خريد خود ، سفره يكبار مصرف مي خرد  و نمي داند كه اين سفره اگر چه پاك كردن ندارد ولي خاك را بيمار مي كند ، دشمن دوستي با خاك هستند.

 هم استعمار بريتانيا و هم استثمار آمريكا و هم استعمال ديكتاتوري و هم استبداد طالباني  همه و همه دشمن دوستي زندگي هستند .

دانسته يا ندانسته همه اينها دشمن دوستي هستند.

و افسوس  اينكه اشترك اين مجموعه ها متاسفانه مي شود همه ي آدم ها .

راستي ما در كداميك از اين مجموعه ها عضو هستيم.

  بياييد به جاي ذوب در تاريخ باستان  يا تاريخ ملي گرايي و يا تاريخ كشور هاي توسعه يافته و نيافته  برگه رمز نوشته  خرد و آگاهي خودمان را جوري  نزديك گرماي تاريخ نگهداريم كه نسوزد ولي واژه هاي رمز آن جان بگيرد و پررنگتر شود ، تا راه رسيدن به  گنج دوستي را  آسانتر پيدا كنيم  و بپيماييم.

 

 

 

 

بر فراز بام ايران - دماوند

هميشه به اين نكته سخت باور داشته ام كه رفتن بسيار ارزنده تر از رسيدن است.

رفتن به بام ايران برايم زيبا بود ، بسيار زيبا  

و رسيدن به آن سخت بود ، بيرون از توان واژه !

درست ندانستم رسيدن ارزش رفتن  بود ؟! يا رفتن بهاي رسيدن ؟

ولي اين روزها  مي بينم

 ارزش  آن همه گاه رفتن  و سختي گاه رسيدن همه و همه ، در  لبخند ها و شاد باش هايي است  كه از سوي مردمان خوبي چون شما دريافت مي كنم.

 سپاس بي پايان مرا براي همه خوبي هايتان بپذيريد.

شاد و تندرست باشيد

پي نوشت: دماوند در ساليان دراز به  رشته ي ميهن دوستي ما ايرانيان گره خورده است و شايسته است اگر بزرگترين گره ميهن دوستي ما باشد . خواندن  كتاب  آرش – بهرام بيضايي   پيشنهادي براي بازنگري اين ميهن دوستي است. پاينده باشيد

گزارش گونه اي از گردش در طبيعت

يك بار هم در بيابانهاي كاشان

هوا سرد شد

و اجاق شقايق

مرا گرم كرد

 

ديگر اين رو زها كمتر كسي هست كه سهراب سپهري را نشناسد. در روزگار خودش اما  در مقايسه با ديگر شاعران خيلي كمتر او را مي شناختند.

 

آن روزهايي كه  سهراب سپهري را تازه شناخته بودم هميشه مي گفتم: " آخر اين ديگر چگونه شاعري است ؟ كه در پهنه سياسي و اجتماعي  آن دوره  گوشه اي راحت نشسته و از صداي آب مي گويد و دچار بودن ماهي به دريا .!؟"

 

 و اين را نقطه ضعف او مي دانستم. تا اين كه نيك مردي دفاع جانانه اي از اين منش سهراب كرد.

" سهراب شاعر زمان خودش نبود. او شاعر هميشه ي زندگي  براي راه آينده بود. سروده هاي او ترميم زخم نياز هميشگي آدمي ، به برگ و خاك و سنگ  است. "

 

اين روزها اما همان آدمي كه مي شد ومي توانست  چون ماهي دچار دريا باشد ، كودكاني دارد اسير آپارتمان. مانند شقايقي كه سهراب در قفس نقاشي ، زنداني كرده بود . گويي تنها براي اينكه دل تنهايي ما تازه شود.

 

ساعت 5:30 صبح سياوش به راحتي فقط با كلمه دشت هويج از خواب بيدار مي شود. آنقدر راحت و بي چون وچرا و با ذوق و شوق  آماده مي شود كه تمام نه ماه مدرسه  شايد نه بار هم  اينگونه نيست. تازه آن هم ساعت 6:30

 از خانه كه راه افتاديم تا محل قرار 10 دقيقه زمان پياده روي داريم. و باران دانه دانه ، خواب باقي مانده را از چهره من و سياوش مي شويد.

خوب بود ! چون 5 دقيقه هم زودتر رسيديم . مي ني بوس اما نيم ساعتي دير مي رسد .؟

 كه البته بيشترش  لحظه هايي سرشار از سرخوشي براي  ما بود تا هواي صبحگاهي را با آرامش به آن سوي پرده ي ديافراگم هم بفرستيم. ولي كم كم كه زمان تاخير زياد مي شود و قطره هاي باران با شتاب بيشتري مي بارند و نسيم خنك  جاي خودش را به باد سرد مي دهد . مضرابي به سختي تار ناكوك ذهن را مي خراشد كه آخر چرا"ايراني بايد به  فرهنگ دير رسيدن  عادت كند" .

نمي دانم شايد قطره هاي باران به خاطر اين درشتتر شدند تا من و سياوش از اين تاخير كمتر برنجيم.

 قشنگ بود. سياوش مي گفت مامان باران ديگه قطره قطره نمي آد ديگه حالا سطل سطل مي باره !

 

ادامه نوشته

دوستي با زيست بوم - هفت سين صنعتي ايراني  يا همان 5s ژاپني

نزديك يكسالي ميشه كه نماينده 5s   امور  هستم. و امروز صبح يكي از همكاران  خدماتي زحمت كش ، فقط با گفتن يك جمله و دادن يك پيشنهاد براي بهبود  5s  ، در كوچه بن بست رو به روي خيابان مديريت  ، چشم انداز رو به رويم را جوري دگرگون كرد  كه از صبح تا حالا مدرك كارشناسي خودم كناركلي مدارك كارشناسي و كارشناسي ارشد همكارام  رو ي بند رخت كتاب جامعه شناسي خودماني  داره باد مي خوره . حيف كه از آفتاب  خبري نيست.

اين نوشته را به عنوان يك پيشنهاد به همكارانم براي آنها در شركت فرستادم . به نظرم رسيد براي استفاده دوستانم آن را اينجا نيز بگذارم.

ادامه نوشته

جايزه دكتر تقي ابتكار

  در يكي از روز هاي هفته آخر دي ماه 90 در  روز نامه شرق  آگهي به اين عنوان  چاپ شده بود

 جايزه دكتر تقي ابتكار – براي دانشوران و فعالان محيط زيست

 پيرو گفتگو هاي تابستان كه در نشستهاي  رو در رو  داشتيم  به نظرم آمد اين پيشنهاد را به دوستان بكنم تا تلاش كنيم كار را از جايي شروع كنيم و بتوانيم انديشه هاي مان در اين مورد را به نوعي جمع بندي كنيم  و براي شركت در مسابقه ارائه دهيم.

صحرا خانم با توجه به اين كه هم زمينه تخصصي دانشگاهي و كاري در اين مورد دارد و هم تا بهمن ماه فرصت كافي پس بهتر است يه جورايي سر گروه باشد براي هماهنگي و گرد آوري و جمع بندي نهايي متن كامل فراخوان را هم از همين سايت در ادامه مطلب  برايتان گذاشتم .

در سايت  زير كه با عنوان  سايت رسمي مركز صلح و محيط زيست مي باشد اطلاعات كاملتر را بخوانيد

 http://pengoo.ir/

ادامه نوشته