انگار اين سر نويس "كودكان كم سرپرست" براي چندي از مادران كارمند كه وجداني آگاه دارند ، شده مايه عذاب وجدان.راستش بيشتر دوست دارم دجدان هاي خواب رفته را تكاني بدهم تا آنكه وجدانهاي آگاه را بلرزانم و بترسانم.
هنگامي كه به اين موضوع مي انديشم ، خود من بيشتر ماداران خانه نشين و پدران پشت ميز نشين را جز كمبود ها مي بينم تا مادران كارمند.
اين را هم اينجا بگويم كه ، امروزه ديگر چيزي به نام خانه داري نداريم به جاي آن بايد بگوييم خانه نشيني. چرايش را خواهم گفت .
همچنين جيزي هم به نام پدران خسته و زحمت كشيده و .... چندان نمي توان در جامعه امروزي پيدا كرد.هنگامي كه آمار ها از متوسط كارمفيد چند دقيقه و شايد چند ساعت در روز مي گويند ، ديگر خستگي و زحمت و ... چندان قابل فهم نيست. اصلا قابل باور نيست كه قابل فهم باشد!
از همان گاه كه لباسشويي و جاروبرقي و اجاق گاز ، كار مادران خانه دار را به خانه نشيني تبديل كرد . كار مردان زحمت كش هم به لطف حضور خودكار و موس و ... تبديل به پشت ميز نشيني شده است. اگر روزگاري مردان براي شخم زمين بايد با بيل و خيش گام به گام پيش مي رفتند ، پسران همان ها امروز با موس و كيبورد ، كل دنياي اينترنت را لينك به لينك مي پيمايند.
خلاصه اينكه اگر چشم و گلوي مادران را دود اجاق نمي سوزاند. عرقي هم بر پيشاني پدران يا پينه اي بر دسشان نمي نشيند.
مي دانم اينها هيچ كدام بد نيست. خوب است كه خستگي ها و زحمت ها اينقدر كم شده است. خوب است كه ما با يك دكمه و يك اشاره كار چند روز گذشتگان مان را انجام مي دهيم.
ولي خيلي بد است كه خستگي تن ، جاي خودش را به درماندگي ذهن داده است. خيلي بد است كه كوفتگي جان جاي خودش را به بي حوصلگي روح داده است.
اين ها را گفتم كه بگويم ، كودكان كم سر پرست تنها آنهايي نيستند كه پدر و مادرشان وقت كمي براي بودن در كنار ايشان دارند. بيشتر كودكان كم سر پرست آنهايي هستند كه پدران و مادرانشان حوصله يا آگاهي كمي براي بودن با آنها دارد.
دوست دارم پيش از هر چيزي چند پرده از نمايشهايي كه خود من بيننده آنها بوده ام يا از يك آدم درست شنيده ام را برايتان بگويم
پرده يكم : خرداد امسال بود كه رفتم آرايشگاه. دوباره يكي بهم گفته فلاني بالاي چشمات سيبيل در آوردي! . هميشه براي همين كار كوچك بند و ابرو هم از آرايشگر وقت مي گيرم. تا مي رسم مي گويد چه به موقع آمدي . ولي بايد يه كمي بشيني. مي گويم باشد . مي گويد تو چرا اينجوري هستي خوب يه كمي هم بايد براي خودت وقت بگذاري. از بچه ها مي گويم و اينكه زياد نمي توانم تنهايشان بگذارم و بايد هماهنگي كنم تا يكي پيششان باشد و ... اينجور چيز ها . اگر چه زياد در بند پاسخ به همچين اظهار نظر هايي نيستم. ولي يكهو مي بينم كلي حرف زده ام. حرفهام هنوز تموم نشده كه يه خانومي كه چند وقتي است توي آرايشگاه مي بينم و كار خاصي هم نمي كند ، ميان حرفهايمان مي آيد كه " اي بابا شما كه من پسرتان را ديده ام از دختر من بزرگتر است. خوب مي تواند پيش برادرش هم بماند . من خودم صبح كه از خواب بيدار مي شم صبحانه را با شوهرم مي خورم اون كه رفت ،منم صبحانه ي دخترم را روي ميز مي چينم و مي آم اينجا. دخترم ۸ سالشه خودش بعد بيدار مي شه و صبحانه مي خوره و تلويزيون مي بينه . من شام زياد درست مي كنم تا ناهار با هم بخوريم. ساعت يك مي رم خونه دخترم ناهار را گرم كرده با هم مي خوريم . يه كمي مي خوابم بعد دوباره ۴ مي آم اينجا تا۸-۷.۵ كه شوهرم مي آد منم مي رم خونه . تعجب مي كنم . آخه اين چند باري كه من اين خانوم را اينجا مي بينم هميشه بيكار تو رديف مشتري ها نشسته. مي پرسم شما اينجا اينقدر طولاني كار مي كنيد. مي گه نه بابا من كه كار نمي كنم. خونه بمونم كه چي ؟ حوصله ام سر مي ره !. خوب مي آم اينجا سرم گرم مي شه! ديگه چيزي نمي تونم بگم. فقط مي مونم تو فكر يه دختر ۸ ساله كه از صبح تا شب با این كه مادرش خانه .....
پرده دوم: يكي از دوستام مي گفت توي جلسه ماهيانه مدرسه در كلاس سوم يكي ازدبستان هاي منطفه ي پونك تهران آموزگار از به طور ويژه از مادرهاي خانه دار خواهش كرده تو را خدا وقتي مي خواين با دوستاتون برين دوره و فال قهوه و... به جاي اين كه كانال فارسي وان را براي بچه ها بذارين براشون كانان نشنال جيوگرافي را بذارين!
پرده سوم : با چند خانواده رفتيم كنار رودخونه توي جنگل. مادر بيشتر بچه ها خانه دارند. به جز بچه هاي من. من و بچه ها داريم با هم دنبال مارمولك مي گرديم. البته قبلش مرتضي سر دسته شون بود. اون كه رفت توي گروه فوتبال من به جاش اومدم. بعدش من هم مي خواستم برم توي گروه دست رشته ... يكي از مامانها رو صدا زدم بياد جايگزين من بشه . با چنان قيافه حق به جانبي گفت حوصله دارين .ولشون كنين. اصلا بگين بيان بشينن اينجا توي چادر.مي خورن زمين . دردشون مي گيره. كي ساكتوشون مي كنه . لباساشون كثيف مي شه. من لباس اضافي نياوردم. و .... من به راحتي قانع شدم كه خودم پيش بچه ها باشم تا مرتضي يا يكي ديگه بياد. حالا اون مادر حق به جانب داشت پشت سر كي نخود چي مي خورد ، خدا مي دونه!
پرده چهارم: دارم آشپزي مي كنم. حواسم پي پيازهاست كه قهواي نشه. سروش مي آد آشپزخونه. شروع مي كنه يه چيزي را تعريف مي كنه. بدون اينكه درست و حسابي بشنوم مثلا زرنگ بازي در مي آرم و گاهي وقتها مي گم خوب ! چه جالب! عجب! اي بابا؟ . اما سروش كوچولوي سه ساله عاقلتر از منه .دستم رو مي خونه با بزرگواري مي گه : "مامان تو كار داري من مي رم بعدا مي آم برات تعريف مي كنم..." و من مي مونم با اين فكرا كه ،من زرنگم ؟ كه مي خوام سر بچه ام كلاه بذارم؟ اصلا آشپزي واجبتره يا گوش كردن به حرف بچه ام . و پياز ها سياه مي شن عين روي وجدان خودم.
پرده پنجم: كلاس يكم هميشه آموزگار سياوش مي گفت كيف بچه ها را شما آماده نكنيد. بگذاريد خودشان ياد بگيرند. و من با دليل احمقانه ي" آخه اون فقط يه بچه اس " نه حرف اونو گوش دادم و نه حرف مرتضي را . اينقدر اين مسئله را پشت گوش انداختم و هي زرنگ بازي دار آوردم و دور از چشم مرتضي كيف بچه را من آماده كردم كه حالا با اينكه خودش كيفش را آماده مي كنه ولي همش نگراني اينو داره ، كه نكنه چيزي جا گذاشته باشه و آموزگارش چيزي بگه!. آري به راستي من كوتاهي كرده ام. چون حوصله نداشته ام كه يادش بدهم و يا كنارش باشم تا با سعي و خطا خودش ياد بگيرد.
پرده ششم : رفتم ختم انعام. خونه ی یکی از آشناها. چند وقت پیش همین ها را در یک عروسی دیده ام. فرقش این است که اینجا همه لباس مشکی پوشیده اند و آرایش آنها ست لباسشان است. یه بنده خدایی می گفت انگار همه اومدن ختم اندام به جای ختم انعام. نوبت هر کس که می رسه معمولا خوندن قرآن را به دلیلی به نفر بعدی واگذار می کنه. بعضی ها شون هم اون وسط ها گاهی با هم پچ پچی می کنن. ولی همش به بچه ها می گن ساکت. دارن قرآن می خونن. می بینم حوصله ی نشستن و دیدن این وضعیت را ندارم. به بهانه بچه ام می رم یکی از اتاقها. اونجا یه بچه دیگه هم هست. با شرروع می کنن به بازی و کم کم تعدادشون زیاد می شه منم می شم سر دسته شون. بازی های آروم بی صدا می کنیم. خوندن سوره که تموم می شه یکی می آد اتاق. می گه : اه تو اینجایی .خدا خیرت بده گفتم این بچه ها کجا غیبشون زدا. خوب سرشون رو گرم کردی. ما شاالله حوصله خوبی برای بچه ها داری. بعدش کم کم موقع پذیرایی می شه. حرف میون جمع هم بچه است و روش هاشون . تلویزیون-آتاری- کامپیوتر-کلاس زبان- پلی استیشن - ... من نمی فهمم چرا بیشتر این خانومها حوصله ی همه چی دارن الا بچه؟
راستش بین همکارام بیشتر مادر هایی را می شناسم که حوصله ی بچه دارن تا بین خانم های خانه نشین ی که می شناسم.
اينها را نوشتم كه بگويم كمبود سر پرست تنها كمبود فيزيكي نيست. بيشتر وقتها كمبود سر پرست يعني كمبود حوصله يا آگاهي و يا خرد سر پرست !
باور كنيم كه نيازي نيست سر پرست هميشه و همه جا باشد . سر پرست بايد به گاه و به جا باشد .
بياييد به هم ديگر كمك كنيم تا اين كمبود ها را در سر پرستي خودمان كم رنگتر كنيم.