فكر كنم سال ۷۶ بود. در آن خانه ي آقاي حسينمردي بوديم. يكي از دوستان با خانواده اش آمده بودند پيش ما. پسري داشت نزديك ۵ ساله - اكنون جوانمردي شده است - خوش زبان و تخس . مادرش از تخس بازي هايش خيلي برايمان تعريف كرد. يكبار او را فرستاده بود گفته بود برو بيبين نخود سياه پيدا مي كني ؟ ميگفت براي اينكه بتوانم كارم را راحت تر انجام بدهم يكهو اين اصطلاح را گفتم . اما پس از نيم ساعتي علي كوچولو با يك نخود سياه بر مي گردد و مي پرسد مامان مي خواهي اين نخود سياه را چيكار كني ؟! 

************

همين علي كوجولو يك بار مادرش  هنگام گفتگوي از دست كسي ناراحت بوده به گوشه اتاق پناه مي برد و مي گريد . علي كوچولو : مادر وقتي از دستش ناراحت مي شي گريه نكن . عصباني شو سرش داد بزن اينجوري و خودش اداي اين كار را در مي آورد.

 

 ما را چه شده است؟ با ۱۴۰۰ سال دين باوري و حق خواهي ( فقط اسلاميش را مي گويم) . حتي بر دادِ داد خواهي حسين هم مي گريم.

امروز شايد نام حسين مظلوم نباشد ولي راه حسين و آرمان حسين بسيار مظلوم است.