اتومبيل لامبورگيني و اسلام و افسوسي بزرگ

فرستاده اند كه :

مردی شیخ را گفت: شیخنا، هزاران سال پیش عرب دختران را زنده بگور می کرد !
الان هم که حق رای و رانندگی به دختران نمی دهد که همانا زنده بگوری است!
این اعراب که هنوز جاهل هستند، پس بگو اسلام چه سودی داشت؟

شیخ گفت:اسلام کاری کرد که مرد وزن عجم گاو خود را بفروشد و ملتمس ویزای ما شود تا پول خود خرج مکه کند ،
و مرد عرب از شترسواری و چادر نشینی به لامبورگینی و برج نشینی برسد واین معجزه اسلام است!!

 مریدان چون سخن شیخ شنیدند، از مسرت رمیدن وجامه دریدند

 اما من مي خواهم بگويم كه ،

سخن از چيز ديگري است .

شيخي ديگر در سالي ديگر گفته بود كه غرض از مكه نشاني است كه ره گم نشود.

شيخنا! مي داني ؟ دير زماني است ،  كه ره گم شده است . در جستجوي راه گم شده ، مرد و زن عجم انگار از اين خواب اسلامي بيدار شده اند ، ولي به پول دادن به اعراب خو گرفته اند، شايد ! 

 خيلي از ما ديگر براي مكه و ... پول نمي دهيم ولي افسوسي بزرگ هنوز هست و آن اين كه  هنگام پيشواز  از  جشن نوروز باستاني ،  براي دبي برنامه ريزي مي كنيم.

از اين خواب روشنفكري كي بيدار مي شويم ما ؟!

اين خواب ديگر دارد به دارازا مي كشد. مي ترسم كه خواب ابدي سر برسد ولي از اين خواب روشنفكري بر نخاسته باشيم.

 

 با سفر  جداي از بار معنوي  اش كه داستان ديگري است ،چه به مكه و  سوريه و كربلا و قم و رم  و شمال و جنوب و   آمريكا و آفريقا و  دبي و  لس آنجلس و آنتاليا و ... هيچ مخالفتي ندارم. و خود آرزومند سفر هاي بيشتري هستم ، و باور دارم كه  كه بسيار سفر بايد ، تا پخته شود خامي .

ولي باز هم مي گويم ، سخن از چيز ديگري است .

پي نوشت : شايد هم فقط به پول دادن خو گرفته ايم ، چرا كه اگر عرب بياباني هم نباشد پول مي دهيم ولو بالصين . ما پيش در آمد پر سود  سخنان و داستان هاي قشنگ را از ياد برده ايم و حالا در يادمان تنها تكه هاي بي ربط و پر زيان پاياني آنها مانده است . تا دير نشده بايد كاري كرد !

مهماني هفتم دوستي با زيست بوم و يك سياروش ديگر

ديرزو سياوش آزمون بنويسيم داشت. يكي از بند هاي آزمون نوشتن در باره ي راههاي چلوگيري از هدر رفتن آب بود. كه خودش براي نخستين بار يك انشا بدون كمك كسي نوشته بود. از اون خوشم اومد و دوست داشتم كه اينجا بذارم . :

براي شستن هر چيزي از آب تسويه * شده استفاده نكنيم. براي مثال ماشين را با آب تسويه شده نشوريم.چون اگر اين كار را بكنيم ، آب آشاميدني خيلي كم مي شود. آب رود خانه ها كم مي شود و حتي ديگر ممكن است هيچ گونه آبي  آشاميدني يا قير * آشاميدني در دست رس * نباشد. و موجودات زنده از بين مي روند. براي حل اين مشكل  مي شود پول آب را آن قدر زياد كنند كه مردم دلشان نيايد كه قطره آب در بتري * بگذارند. نتيجه ي من از اين متن اين است که بايد قدر آب را بدانيم.

 

نكته : واژه هايي كه با نشانه * نشان داده شده اند در نوشته سياوش  همين گونه بود.!

به بهانه ي دستور خوب دولت دهم براي آشنايي مردم با قانون اساسي

اين دومين رويداد خوب اين هفته است.  عصر ايران امروز نوشته است :

قانون اساسی قانون پایه و مادر در هر کشوری محسوب می شود و اهمیت آن برای دستگاه های حاکمیتی و مردم از آن روست که این قانون در واقع شالوده پیمان و میثاقی است بین مردم (حکومت شوندگان ) و حاکمیت (حکومت کنندگان). در راستای این قانون مردم از بخشی از آزادی های خود چشم پوشی می کنند تا در مقابل حاکمان به آنها امنیت ، رفاه و ... دهند . از این رو باید از این اقدام دولت تقدیر و تجلیل شود چرا که آشنایی همه مردم و مسئولان با قانون اساسی تنها یک نیاز نیست بلکه یک ضرورت است.

آشنایی همه مردم با قانون اساسی آنها را به حقوق و حدود خود آشنا می سازد و قانون اساسی را از متن تزیینی و دکوری به جایگاهی واقعی که باید داشته باشد (قانونی پایه و مادر) تبدیل می کند.از سوی دیگر همان طور که پیشتر نیز اشاره شد آشنایی با قانون اساسی می تواند میزان قانون شکنی ها و تخلفات و وقوع جرم را کاهش دهد.

باید توجه داشت که سعادتمند ترین، مرفه ترین و توسعه یافته ترین جوامع آنهایی هستند که در آنها قانون به معنای عام و قانون اساسی به معنای خاص محترم شمرده می شود و تخطی از مرزهای آن مجازات هایی جدی دارد

پيوند زير را دنبال كنيد.

http://www.asriran.com/fa/news/250945/مصوبه-خوب-دولت-برای-آشنایی-با-قانون-اساسی

من بيشتر از آن رو خوشحال شدم كه در نوشته ام به بهانه ي روز جهاني حقوق بشر از "حق دانستن حقوق " خودمان گفته بودم.

و اين پيشامد را با نيك انگاري و اميد واري مي بينم . باشد كه نيكي اش بيشتر به مردم بزرگوار برسد تا دولت خدمتگزار.!

آهنگي براي گوش قلب ما

ديروز يكي  داستاني در رابطه زن و شوهري را فرستاده بود كه اينجوري شروع مي شد :

 این قضیه به نظر کمی آشنا نمیاد ؟

مرد در حال تماشاي مسابقه‌ي فوتبال است .

زن: به ‌نظر تو موهام رو کوتاه کنم؟
مرد: اگر دوست داری کوتاه کن!

 ....  دنباله داستان را در پايين گذاشته ام

مي خواستم بگويم  كه  شايد اين داستان خيلي براي خيلي ها آشنا به نظر بيايد.

بياييد يك پوسته نازك از رويه داستان برداريم و سپس پوسته دروني  آن را ببينيم.

در روابط انساني بيشتر  وقتها اينجور داستانها و گفتگوها درد اصلي شان زير پوسته آنها و پشت اين گفتگو ها قرار دارد.

نمونه هاي ديگري از چنين گفتگويي در رابطه پدر فرزندي و يا مادر فرزندي بيشتر رخ دهد. و چه بسا در رابطه شوهر و زني!

در زير هم داستان كامل را گذاشته ام و هم دو داستانك من در آوردي و در آخر هم ديدگاه خودم را !

 ***********

داستان يكم

مرد در حال تماشاي مسابقه‌ي فوتبال است .

زن: به‌نظر تو موهام رو کوتاه کنم؟
مرد: اگر دوست داری کوتاه کن!
زن: من دارم از تو می‌پرسم!
مرد: نمی‌دونم عزیزم. اگر فکر می‌کنی قشنگ می‌شی کوتاه کن!
زن: یعنی به نظرت من اين‌جوري قشنگ نيستم؟
مرد: نه عزیزم. فقط گفتم اگر كوتاه دوست داری کوتاه کن!تو در بین تمام زن‌هایی که من می‌شناسم از همه قشنگ‌تری.
زن: پس زن‌هاي ديگه رو هم ديد مي‌زني؟ معلوم شد چه چشم چروني هستي!
مرد: ای بابا! خوب قشنگ من! عزیز من! خانم من! آره کوتاه کن!
زن : این رو گفتی که دیگر حرف نزنم؟
مرد : نه جونم! حرف بزن!
زن: پس تو واقعا فکر می کنی موهای کوتاه خوشگل تره؟
مرد: آره عزیزم. کوتاهشون کن.
زن: ولی خودم موی بلند را بيش‌تر دوست دارم!
مرد: خيلي خب. هر جور راحتی. می‌خواهی کوتاه کن یا کوتاه نکن.
زن: ناراحت شدی؟
مرد: نه عزیزم! چه ناراحتی؟ مثل همیشه یک سوال کردی.
زن: این کار همیشگی‌ته. اصلا به من توجه نداری. هر وقت یه سوال می پرسم تو سر بالا جواب می دی!
مرد: خوب می‌گی من الان چي بگم؟
زن: اصلا ولش کن! می‌خوام موهام رو رنگ کنم! به نظرت قرمز قشنگ تره یا طلایی؟
مرد: مگه رنگ موهات چه‌شه؟ تازه تو همه‌ي رنگ‌ها بهت مي‌آد.
زن: ديدي گفتم كه من اصلا برات مهم نيستم؟
مرد: عجب گیری کردیم. اگه من بگم غلط کردم تو راحت می شی؟
زن: بهانه‌گير هم شدي! نکنه پاي یک زن دیگه وسطه و من نمی دونم!
مرد: آخه رنگ موي تو چه ربطی به زن ديگه داره؟
زن: پس يه زني هست كه رنگ موي من ربطي به اون نداره! حالا که این طوری شد من هم مهریه ام را می‌گذارم اجرا تا تو هوس زن گرفتن نکنی.
مرد: اگه فکر کردی این دفعه هم می تونی با این کارها من رو گير بندازي و مثل اون دفعه ۵۰۰ هزار تومان از من بگیری كور خوندي!
زن: یعنی تو نمی‌خواهی به من ۵۰۰ هزار تومان بدی؟
مرد: چرا! ولي به یک شرط!
زن: چه شرطی؟
مرد: بی خیال شی و بگذاری اين ۱۵دقیقه‌ي آخر فوتبال رو ببینم!
زن: باشه! قبول! ولی گفته باشم اخبار حق نداری نگاه کنی!
مرد: قبول!

دو دقیقه بعد

زن: به نظرت برای مهمونی فردا شب اون لباس آبیه رو بپوشم یا اون لباس صورتیه رو؟

***************

داستان دوم

پدر سرگرم روزنامه يا بازي فوتبال

مادر سرگرم گفتگوي تلفني و يا آرايش

دختر يا پسر كوچولو:  

 حوصله ام سر رفت . چي كار كنم.

 ماشين آبي تو بردار.

-         نه نمي خوام.

-         كتاب داستان بخون.

-          نه اونم نمي خوام

-         هر كاري دلت مي خواد بكن

-         هيچي الان دلم نمي خواد و هر چي شما بگين

-         خوب برو  تلويزيون  روشن كن

-         نه !چقدر تلويزيون ببينم

-         خوب بازي كامپيوتر ي

-         نه از اونم خسته شدم

-         خوب بيا اين موبايل من

-         نه!

-         اي بابا ! توخودت هم نمي دوني چي مي خواي. مي ذاري اين كارم تموم بشه...

-         بچه با خوشحالي. خوب باشه فقط بعدش ديگه كار ديگه اي شروع نكني ها!

-         ...

-         ...

 **********

داستان سوم

چهار شنبه است. خانوم خونه با ليلي قرار گذاشت آخر هفته برن خونه مريم اينا  و  گوشي تلفن را گذاشت سر جاش و بعد هم رفت تو آشپرخونه. آقاي خونه مي پرسه

-         تو مي گي آخر هفته چي كار كنيم. اين هفته پنج شنبه مون كاري نيست.

-         خوب هر كاري كه دوست داري بكن

-         با هم بريم سينما؟

-         من با ليلي قرار گذاشتم برم خونه مريم اينا

-         چطوره اين هفته با هم  گل خونه را مرتب كنيم. خيلي از گلها بايد خاكشون عوض بشه.

-         گفتم كه هر كاري خودت دوست داري بكن.

-         ببين موهام خيلي بلند شده ، ميشه تو برام كوتاه كني

-         خوب چرا نمي ري آرايشگاه

-         خو ب مي رم آرايشگاه. مي خواي مانند دوره عقدمون بگم ريش منو پرفسوري بزنه يا به نظرت اين مدل جديد ها بزم و دو تا چكمه هم پيش گو شام بزارم.

-         خوب هر چي خودت دوست داري ! . مگه همين مدل الان چشه ؟

-         تو پنج شنبه را با ليلي مي ري؟ جمعه كه ديگه خونه اي!

-         ...

-         ...

 ************

داستان ريشه

شايد اين داستانها خيلي براي خيلي ها آشنا به نظر بيايد.

بياييد يك پوسته نازك از رويه داستان برداريم و سپس پوسته دروني  آن را ببينيم.

در روابط انساني بيشتر  وقتها اينجور داستانها و گفتگوها درد اصلي شان زير پوسته آنها و پشت اين گفتگو ها قرار دارد.

نمونه هاي ديگري از چنين گفتگو هايي در  رابطه پدر فرزندي و يا مادر فرزندي بيشتر رخ دهد.  زن و شو شوهري و چه بسا در رابطه شوهر و زني! و  هر رابطه انساني ديگري

اين گفتگو ها و مانند آنها با كمي بيش و كم هر روز در پيرامون ما تكرار مي شوند.

 مي دانيد شايد تكراري بودن اين حرفها نمي گذارند ما به انگيزه اي اصلي گوينده پي ببريم.

 در بيشتر اين گفتگو ها اگر هنگام شنيدن كمي بيشتر گوش كنيم  و كمي هم دريچه روي قلب مان را  باز كنيم مي توانيم نواي آهنگ زمينه را هم بشنويم.

 در آهنگ زمينه يك زن يا يك بچه يا يك مرد دارد پشت سر هم با زباني كه فقط قلب آدمي آن را ميشناسد آواز مي خواند. و پشت سر هم تكرار مي كند " به من توجه كن –  رنگ موهايم را  ببين – با من بازي كن –  با من بنشين -با من بيا- به من نگاه كن -  موهايم را تو اندازه كن -..."

 

 

بياييد باور كنيم كه راه رو به روي مهر ورزي و دوست داشتن ، با گام نخست  بي تفاوتي  شروع مي شود .

 

به بهانه برابري ديه زنان با مردان

در گزارش رخداد ها آمده بود كه :

خبر برابر شدن پرداخت ديه زن و مرد از سوي جواد طهماسبي، مديركل تدوين لوايح قوه قضائيه به رسانه‌ها اعلام شد. بنا به گفته وي، نوآوري در قانون مجازات اسلامي نسبت به قوانين قبلي نه تنها افزايش پيدا كرده بلكه خلأ‌هاي قانوني در اين زمينه نيز برطرف شده است. يكي از نوآوري‌ها در لايحه قانون مجازات اسلامي برابري ديه زن با مرد است، به اين صورت كه در قانون جديد مابقي نرخ ديه زن از طريق صندوق تأمين خسارت‌هاي بدني بيمه مركزي پرداخت مي‌شود. 

برداشتن اين گام بزرگ را در راستاي دستيابي به حقوق انساني برابر و جلوگيري از پايمال شدن خون زنان ، سرآغاز گامهاي بلند آينده در راه پيشرفت مي شمارم و با شادي بسيار دوست دارم اين رويداد را به همه ي مردان و زنان خرد گرا و مهر ورز خجسته باد بگويم.

چه خوب كه در اين قانون پيش بيني براي پرداخت ديه از صندوق بيمه مركزي شده است تا بيماري تن  ناتوان فرهنگ سنتي و اجتماعي ما بهبود يابد و خود جامعه مسئوليت پرداخت آن را بتواند عهده دار شود.

اين پيش روي را مديون تلاش چندين ساله همه مردان و زناني مي دانم كه با آگاهي و خرد در اين راه كوشيده اند. مهر كارا  و نام ستودني ايشان در لايه هاي ذهن جامعه نقش بسته و هيچ زد و بند ي نمي تواند پرده بر رخ روشنشان بكشد.

به بهانه شكوه و روشني بانو زينب در شام

سال 72بود از يك اردوي بازديد از يك كارخانه صنعتي برگشته بوديم. توي اردو سي نفره ما سه تا خانوم بوديم. در نشست پاياني پس از برگشت قرار شد هر كس براي بهتر شدن اردو هاي آينده پيشنهادي اگر داره بده. يه بنده خدايي كه قرار بود آن سال كنكور ارشد بده و براي همين چند وقتي بود از تيپ و تريپ اصلي خودش فاصله گرفته بود و حالا همش پيرهن تيره مي پوشيد و يه ته ريشي هم هميشه روي صورتش نگه مي داشت گفت اردو ها را از اين پس براي خانومها و آقايون جدا گانه برگذار كنيم بهتره. جداي از شدني بودن اين پيشنهاد و اينكه خود اون آقا چقدر با اين رويه سازگار بود ولي خوب رسيدن خبر اين پيشنهاد به گوش بچه هاي انجمن و اتاق قرآن و ... كه در گزينش سهمي داشتند براي اون آقا خيلي سودمند بود.

هركس ديدگاه خودش را گفت. من نخستين خانومي بودم كه پس از چند آقايي كه سخن گفته بودند بايد چيزي مي گفتم.

گفتم من خيلي با اينكه اين كار شدني هست يا نه و چه تاثيرات خوب و يا بدي داره كاري ندارم. تنها يك پرسشي توي ذهنم هست .ازكساني كه تا گفتار بودن خانم ها در جامعه و به ويژه كنار آقايان شروع مي شه ، ياد اسلام و خطراتي كه براي اسلام داره مي افتن.

مگر ما همه پيرو امام حسين نيستيم. . پس چرا امام حسين هنگام شروع حركت به سمت كوفه يا دست كم هنگام مبارزه در ميدان جنگ كربلا نگفت خواهر جان اصلا شما و زنها نياييد. يا اينكه خواهرم شما سر دسته گروه خانم ها باش برو با زنها بجنگ ما هم جداگانه با مردها مي رويم.

ديگر خيلي يادم نيست كه چه چيز هايي گفتم ولي خوب يادم هست كه حتي آنها كه ديدگاهي سختگيرانه سنتي داشتند و يا باور هاي روشن مذهبي و يا حتي متعصبين مذهبي هم تشويقم كردند. و در آن ميان ياد آقاي شاملو به خير ! پيرمرد كليد دار دانشكده مكانيك بود.

************

مگر نه اينكه عاشورا ،اسلام را زنده نگهداشته است.  كربلا  تنها يك ميدان مبارزه براي گرفتن حكومت نبود. كربلا در تاريخ اسلام ميداني بود براي احياي هرآنچه كه حكومتيان و استبداديان به نام اسلام سر بريده بودند و   به كام خودشان فرو كرده بودند. اينك اما بايد كسي بر مي خواست و اين تاراج فرهنگي و اخلاقي را رسوا مي كرد. و چه خوب كه بلنداي نداي حسين در نينوا  و  بلنداي نداي زينب در شام اين دسته از زياده خواهان بي اخلاق را براي هميشه ي روزگار رسوا و بي آبرو كرده است.

************

اگر از جهان اسلام بايد نمونه اي براي زنان برگزيد كه بايد بدون حضور  -پدر و برادر و همسر و پسر - به تنهايي پرچم بزرگواري و ارزش انساني خويش را به دوش بكشد به هيچ گماني بايد بانو زينب را نام برد.

اگر محمد حق زنده ماني را براي دختركان بي پناه در صحراي عربستان فرياد  كرد. اين زينب بود كه حق زندگاني را براي زنان ، در تمام ابعاد و اندازه هايش و با تمام سختي ها و مبارزه هايش در پهناي بي پايان گيتي به تصوير كشيد.

دوستي هاي كنسروي و تنهايي هاي نچشيده

اين نوشته خيلي قشنگ را توي وبلاگ يكي از شما خواندم.
اينهم پيوندش
 
حق با توست ...


این روزها کسی به خودش زحمت نمی دهد یک نفر را کشف کند

...
زیبایی هایش را بیرون بکشد ...


تلخی هایش را صبر کند...


آدم های امروز دوستی های کنسروی می خواهند :


یک کنسرو که فقط درش را باز کنند بعد یک نفر شیرین و مهربان از تویش بپرد

بیرون و هی لبخند بزندو بگوید حق با توست.....
 
خواستم زيرش هم من بنويسم :
 
گاه تنهايي هاي با ارزش ما هم ، چون كيكي است كه با بهترين داشته هاي خودمان پخته ايم ولي خودمان آن را نچشيدهايم. 
 مانند گاهي كه  پيش از تزيين و سفره چيني يادمان مي رود ،مزه اين تركيب را يه كوچولو بچشيم . گاه  از بس نگرانيم كه ظاهرش خراب نشود و گاه از بس باور داريم كه بهترين داشته هايمان را براي پختنش بكار برده ايم. پس ديگر  چه نيازي به چشيدن !؟
اكنون چشم به راهيم تا ميهمانان برسند. از ميان ميهمانان چندان كسي را نمي شناسيم كه ارزش كار ما را بداند ولي با اين حال ، دوست داريم ميهماني ناخوانده هم ميان آنها بيايد، كيك ما را بچشد و شايد بدمان هم نيايد كه بگويد حق با تو بود نياز به چشيدن هم نداشت!
بياييد هم زحمت پيدا كردن تنهايي ديگران را به خود بدهيم و هم زحمت چشيدن  تنهايي خودمان را بكشيم.  بياييد هنگامي كه مي خواهيم كيك تنهايي مان را ببريم  در كنار مهيمانان هميشگي گاهي هم ميهماني ويژه را فرا بخوانيم. يك ميهمان ويژه كه كه ما مي پنداريم شايد از مزه كيك تنهايي ما خوشش بيايد.به گمانم اين گونه زندگي بهتر خواهد شد.

در باره فيلم پيانيست و زندگي زيباست.

اين فيلمها يكي در ايتاليا و ديگري در لهستان  در زمان جنگ جهانی دوم و  در ارودگاه های خشن آلمانی های یهودی ستیز مي گذرد.

شناسنامه فيلم : زندگي زيباست

 كارگردان : روبرتو بنيني - كشور: ايتاليا – جستار : جنگ- طنز - سال ساخت : 1998 - سال داستان : 1939 - نمره درIMDB : 8.4/10 - جايگاه در جدول 250/84 - نمره من از 100 / 74

فيلم با چاشني طنز و گاه  رفتار رويا گونه ، تلخي و سردي جنگ را مي كاهد تا بتواند داستانی  از تلخ ترین روزهای این زمين خاکی را بگويد . داستان فيلم خيلي ساده و رويايي شروع مي شود و در تمام مدت همين گونه به سادگي هم از تلخي ها و ناتواني ها مي گويد و هم با  ايمان دروني خويش به زندگي دريچه اميد را باز نگه مي دارد. فيلم بيشتر حرفهايش را سالها  پيش از شروع جنگ ، آن هنگام كه زندگي روزمره روان است مي گويد. او مي خواهد با تلنگر هاي ساده و گاه دلقك بازي هايش وجدان جامعه را بيدار كند. تلاش او در دبستان و به ويژه گزينش كودكان و آموزگاران به عنوان مخاطب بسيار خوب بود و قشنگ به دل من نشست.

قشنگترين بخش فيلم هم آنجايي بود كه آن دو به دل گلخانه رفتند و ... كودكشان پس از پاسي  از آنجا بيرون آمد .

 آري خوب بود تا رسيد به كودكش . پرسش هايش و آرزو هايش . پرسش هايش همخيلي خوب و درست بود ولي آرزويش بد بود. من  ندانستم كه چرا كودك يك مرد و زن اينچنيني بايد آرزو ي داشتن تانك مي كرد. كودكي كه در ميان كتابخانه و بزرگ مي شود چرا بايد آرزوي تانك و آن هم بزرگترين تانك را براي خودش و تولدش ( تولد دوباره اش) داشته باشد.هنگامي كه داستان  رسيد به جنگ و اردوگاه اجباري كمي با خود گفتم خوب نا چار است و بايد  فيلمنامه را جوري پيش ببرد.

تلخي هاي زياد در اردوگاه اجباري خيلي آزار دهنده بود. ولي تلخ ترين بخش فيلم براي من درست همان هنگامي بود كه در اردو گاه باز شد و پسرك به آرزويش رسيد - يك تانك بزرگ - . تازه با خود گفتم نه آرزوي تانك فقط براي پيشرفت فيلم نيست . براي اين است كه به گونه اي جنگ فلسطين و كودكان غزه را ياد آوري كند. البتهاولش با خود گفتم كه مي خواست تنها جنگ فلسطين را توجيه كند ولي پس از كمي كه انديشيدم با خود گفتم  كه نه !ازاين ديدگاه به دور است كه بخواهد جنگي را و كشتاري را توجيه كند.

 جنگ فلسطين و نهاد آلوده بشر را اين فيلم بايد ياد آوري كند. ما بايد يادمان بماند كه تا نهاد بشري را از اين آلودگي ها پيرايش نكنيم هنوز تلخي ها وجود دارند. تا ژن معيوب خشونت و استبداد را از بدن بشر استحاله نكنيم هر زمان كه اين ژن امكان رشد داشته باشد مي تواند دوباره كام زندگي را تلخ كند.

اين ژن نشان داده است كه  حتي مي تواند به بهانه هاي زيبايي چون ميهن دوستي در هيتلر و يا مظلوميت مذهبي در اسرائيل و يا ... آن اندازه رشد كن كه فاجعه آفرين باشد.

پس تنها راه چاره اين است كه نخست وجود وحضور اين ژن را بپذيريم و خود را خوش خيالانه پشت كتابهاي كتابخانه پنهان نكنيم. من با خود مي گفتم اگر آرزوي پسرك داشتن يك دوربين براي ديدن دور دستها بود . شايد داستان فيلم و پايان آن قشنگ تر مي شد. ولي واقعيت اين است كه آن ژن ميتواند حتي در بدن پدر كتاب فروش و مادري آموزگار پنهان شود  پس خوب است كه ما بخواهيم و بتوانيم همه ي مخفيگاه ها يش را پيدا  كنيم و واكسيناسيون و استحاله را با وافع بيني انجام دهيم. من امروز خوشحالم كه آرزوي بيشتر پسركان و دختركان دنيا داشتن دوربين است. خوشحالم كه بيشتر اينها دريچه اينترنت را براي ديدن دور دستهاي گذشته و آينده دارند. اگر چه اين دوربين هنوز جايگاه درست خويش را نيافته و در دست خيل يها هنور بازيچه است ولي من خيلي خوشحالم كه بازيچه بسياري از دانش آموزان به جاي توپ و تانك شده اينترنت !

شناسنامه فيلم پيانيست

 كارگردان : رومن پولانسكي - كشور: لهستان - جستار : جنگ- هنر موسيقي - سال ساخت : 2002 - سال داستان : 1942 - نمره در IMDB : 8.5/10 - جايگاه در جدول 250/51 - نمره من از  100 /79

و اين فيلم  نگاهش را سرد و بردبار به آينده مي دوزد حتي خوبي هاي دشمن را مي گويد تا اميد را شايد چاره گشاي زندگي بشناساند و تا مي تواند خوبي هاي ريز و راستكي را  نشان مي دهد.

 

فيلمنامه بر پايه داستان راستكي زندگي ولاديسلاو اشپلمن كه در كتابي به نوشته خودش چاپ شده است ، مي باشد.

پي نوشت: بازيگر اين فيلم آدرين برودي است كه نگاه محزون و اميد وارش به نطر من خيلي در تاثير گذاري فيلم نقش داشت. من از او فيلم ديگري به نام  DETECHMENT ديده ام كه داستان يك آموزگار است مه آموزگاري كارش نيست بلكه دلبستگي اش و وظيفه اش مي باشد. شايد روزي از اين فيلم هم اينجا چيزي بنويسم.

 

هر دو فيلم ارزش ديدن را دارند.

خيلي وقت است كه مي خواهم در باره شان بنويسم ولي انگار تا خود را در اين وبلاگ بدهكار خودم  نكنم تنبلي را كنار نخواهم گذاشت.

پس دنباله پيانيست را همينجا خواهم نوشت

درباره ي فيلم  پيانو

اين فيلم  براي كساني كه اهل فيلم ديدن هستند يك جورايي قديمي به شمار مي آد ولي براي نومنه هايي مانند من اين قديمي بودن چندان هم ارزش فيلم را دستكاري نمي كند.

غير از اين كه فيلم قديمي است داستاني كه هم در اين اين فيلم به آن پرداخته شده براي سالهاي خيلي دور است. به گمانم براي سالهاي پاياني قرن نوزدهم  - در انگلستان و نيوزلند-

اگر چه زمان داستان دور است ولي دريچه ديد داستان اتفاقا بر موضوعي است كه در تمام دوره عمر آدمي هست. و اين ديرينه بودن آن با تازگي اش هيچ منافاتي ندارد. روابط زن و مرد. مرزهاي مهر ورزي - مرز تن و بدن - آيا چون نقشه كش جغرافيا  مي توان بر كرانه هاي بدن آدمي خط مرزي و قانوني براي مهر ورزي كشيد. 

بازيگر نقش زن چنان خوب بازي مي كرد كه با همه ي سردي و سياهي و تلخ نمايي صفحه نمايش مي شد فيلم را لاجرعه سر كشيد.

تا جايي از فيلم زندگي تنها در انگشتهاي زن جريان داشت. نگاهش مات و سرد بود. لباسهايش هميشه سياه و حتي در زمان عروسي هم لباس سفيدش را روي سياه پوشيد. موهايش انگار بر سرش نقاشي شده بود و با اينكه انبوه به نظر  مي آمد ولي در هنگان خواب  و داستان گويي براي دخترش هم هنوز چون يك كلاه رسمي بر سرش بود ، انگار براي خالي نبودن عريضه !  ولي در انگشتها وحركت موزون آنها مي شد موج زنده ي زندگي را ديد.  نزديك  به آنجا كه زن دانست مرد از او مهر مي خواهد و در عوض مهر خواهد داد و اين داد و ستد بدن و پيانو تنها يك بهانه است .

قشنگترين جمله هاي فيلم اينها بود :

وقتي پيانو را براي زن فرستاد در پاسخ چرايي زن گفت : اين داستان داشت از تو يك فاحشه مي ساخت و از من شرافتم را مي گرفت. من از تو توجه ميخواستم!

و جايي كه شوهر قانوي زن به سراغ آن مرد رفت گفت : از اينجا بريد فقط ميخام بيدار شم و ببينم همه چي يه خواب بوده.

 اكنون هنوز خيلي كمبود دارد نوشته ام ولي دنباله اش را همين جا خواهم نوشت.

در باره فيلم ندار ها و گشت ارشاد و زندگي خصوصي

ديشب فيلم ندار ها را به پيشنهاد يكي از شما خوبان ديدم. راستش از همان تيتراژ به خاطر  هانيه توسلي ترجيج مي دادم آن را نبينم كه بعدا خواهم گفت چرا!؟ ولي براي اينكه - دوستي ام با پيشنهاد دهنده بسيار بيش از نا دوستي ام با هانيه توسلي است -  فيلم را ديدم.

فيلم از يك اتاق سياه شروع مي شود كه حتي هانيه توسلي هم در آن سياه نمايش داده شده است. با اين كه انگار حرفي براي گفتن دارد و اين حرف حتي ارزش نوشتن هم دارد . تنها برگه كاغذ سپيد است كه روي آن مي نويسد . - خدا تنها به بعضي بندگان فرصت دستگيري از مستمندان را مي دهد ، گناه ما اين بود كه مي خواستيم اين فرصت را به زور از خدا بگيريم -

سپس فيلم مي رود به دنياي روشن درون شهر پر هياهو و خيلي زود در پس اين روشني  ما مي توانيم تيره گي هاي زيادي را ببينيم. زير پوست شهر ديگر چندان خبري از روشني نيست.

و سپس يك داستان از شكل گيري يك گروه رابين هودي و عيار گونه كه خود نيز نمي دانند عيار يعني چه ؟! و يك رشته ي پي در پي از داستانها- يك هو كلي درمانده بيچاره پيدا مي شوند و كلي نزول خور و زورگو و حتي مفت خور . تا تلاش و كوشش رابين هود ها زمينه اي براي انجام كار داشته باشند.

علي بي كس كه در دوره موبايل و و كامپيوتر و  ماشين صد مليوني با تسمه هاي رنگانگ معلوم نيست ضبط هاي آيوا و سوني قديمي را براي كي تعمير مي كند. تازه او در تعميرگاه يكي ديگر شاگرد است و هر دو ي آنها از  راه همين تعمير دارند روزگار مي گذرانند. بماند كه فيلم نمي خواهد درد سر اين را به خود  بدهد كه چگونه ممكن است ! . فيلم  انگار فقط مي خواهد پله به پله  زايش يك پهلوان بي كس ديندار را از ميان سختي را نشان دهد ولي خيل ناتوان است چون گاهي چند پله يكي مي پرد و پرش هاي حساب نشده اش كار دست خودش و بيننده مي دهد. همين !.نمي دانم شايد مي خواست يك جوري بگويد دليل اين همه درماندگي و عقب افتادگي هم اينست كه در گذشته هاي خيلي دور مانده ايم و هم اين است كه تنها به فكر تعمير و باز سازي هستيم نه نوسازي!.

داستان پيش مي رود و انصافا بازي آفاي تنابنده  - محمود داستان - چشم گير است.

گاهي خوب به خرابي هاي فرهنگي اشاره مي كند. ظريف و زيرك. ديالوگهايي كه ميان صاحبخانه و مستاجران داد و ستد مي شود با اينكه گوشه دل آدمي را آزار مي دهد ولي تلنگر هاي خوبي هم برا ي دانستن هستند و هم حتي  براي انديشيدن.

فيلم بيشتر دنبال نشان دادن زمينه هاي فقر اقتصادي است كه باعث بروز مشكلات مي شوند و همه ي اين مشكلات در ظاهر تنها با پول حل شدني هستند. پس به گفته ي يك پيامك  مشكل نسيتند -هزينه هستند.

بر خلاف فيلم گشت ارشاد كه گروهش نه تقدس عيار منشانه داشتند و نه دستبردشان به زورگويان و مفتخوران بود بلكه گروهي مردمي بي آزار را هدف يورش خود قرار مي دادند . و براي همين نمي شد خيلي با گروه حاجي همدلي و هم راهي كرد . در اين فيلم اما پاكي و سادگي كه گروه داشت و نگاه نيك خواهشان آدمي را گاهي به همراهي مي كشاند و گاهي چون دستبرد به صاحبخانه مي شد با آنها همدلي هم كرد.

ولي فيلم با اينكه دارد از چشم انداز هاي راستكي و درست جامعه مي گويد ولي خيلي ناتوان است. آدم ياد فردين مي افتد و فيلم هاي دهه پنجاه . انگار يك باز سازي اسلامي از فيلم فارسي هاي آن دوره شده همين ! نه اينكه  بد باشد ولي خيلي كاستي و نقص دارد. يك اين كه تواناييهاي جامعه امروزي را نديد مي گيرد. دو اينكه فراموش مي كند كه شايد فردين بازي و  عياري گري در روزگاري پاسخ خوبي براي پرسشهاي جامعه آن روز بود ولي امروز جامعه مي داند كه اين پاسخ ها بسيار ناتوان هستند و تنها آرامبخش آني دردي مي شوند بي آنكه به ريشه ي درد تلنگري بزنند. البته خود فيلم  هم مي داند كه اين تلاش محكوم به شكست است و تفنگ دست آقازاده ها ي داماد سرخانه حتي از قانون هم زودتر شليك مي شود.

نمي دانم چرا فيلم هيچ يك از دو فيلم گشت ارشاد و ندار ها نمي خواهد كاستي قانون را ببيند و يا به آن بپردازد.البته گشت ارشاد يگ گام جلوتر بود و اشاره هاي خوبي به تعبير و تفسير پذيري قانون هاي مبهم داشت و همچنين گاه چون نسيمي  پرده از چهره سوء استفاده كننده ها از قانون بر مي داشت. 

راستي ندار ها يك كاستي بزرگ هم داشت و اينكه فرضت خوب بودن را امري خداداي و ازلي معرفي مي كند كه نمي توان با زور آن را گرفت ولي آيا به راستي اينكه فرصتهاي خوب بد به وسيله خدا تعيين و تقسيم شده مخالف اختيار و تلاش و اراده آدمي نيست. آيا ما بايد مانند هندوها وبوداييان بپذيريم كه خدا اينجنين مقدر كرده و نبايد كاري كرد . اين جمله هاي پاياني هانيه توسلي بدترين بخش فيلم بود.

به نظر من فيلم خوب فيلمي است كه خوب تلنگر بزند و وجدان جامعه را هشيار نگاه دارد و مهمتر از آن به شكلي نهفته انگشت اشاره را به سوي پاسخي بگيرد . اين دو فيلم شايد پر از تلنگر بودند ولي اشاره هايشان آنقدر كم و كاستي داشت كه به شدت ارزش فيلم را كم مي كرد.

پي نوشت يك : دوست دارم به همين زودي ها فيلمي را ازيك كار گردان ايراني ببينم كه در آن گلوله  همين رابين هود هاي عيار انگار به كسي يك قاضي و يا دادستان بخورد كه در يك دادگاه يا قانون را خوب اجرا نكرده و يا با تفسير بد قانون رهايي آدم بد داستاني را چاره كرده است. خيلي دوست دارم اين گلوله ، قلب يك قاضي را نشانه بگيرد كه او يك كتاب قانون قديمي و عتيقه را چون سپر بر قلب خود نگهداشته است. و لي كتاب قانون نگذارد كه گلوله درست به قلب بخورد و دادستان زنده بماند و و اينچنين كتاب قانون و مجري قانون هر دو نياز به بيمارستان و درمان پيدا كنند . قاضي به بيمارستان برود. ولي مثلا نخواهد مجوز جراحي خويش را بدهد و داستان به درازا بكشد و حالش آنقدر بد بشود كه خودش شبي ، نيمه شبي پرستاري را براي آوردن فرم مجوز جراحي صدا بزند. و جراحي آگاهانه او به خوبي انجام شود. و در صحنه پاياني فيلم  كتاب قانون عتيقه و قديمي را بر سر ميز جراحي نشان بدهد كه ....

پي نوشت دو : گفتم كه به خاطر هانيه توسلي نمي خواستم فيلم را ببينم. اين خانم پس از نخستين رجز خواني ها و منم منم كردن هاي سلحشور چنين نامه اي به ايشان را امضا كرد

                                                  **********

به گزارش خبرآنلاین، در این متن کوتاه که به امضای ترانه علیدوستی، پگاه آهنگرانی، نگار جواهریان، هانیه توسلی و باران کوثری رسیده، آمده است:

 «جناب آقای سلحشور، از اینکه می‌بینیم آن همه پرداختن به زوایای نورانی زندگی پیامبران و سرمشق قرار دادن منش ایشان تاثیری در کلامتان نداشته، و در نهایت شهرتتان را از نفرت‌پراکنی و بی‌ادبی در برابر هم‌نوعانتان به دست آورده‌اید، بسیار متاسفیم.»

«ای کاش لطف کنید سینمایی را که خجالت می‌کشیم بگوییم شما را یاد کجا می‌اندازد به حال خود رها کنید، شاید که رستگار شوید و آرامش و صلح و محبت به وجدان نگرانتان بازگردد.»

                                                          **********

من همچنان احترام زيادي به هنرمندان زن و به ويژه نويسندگان اين نامه مي گذارم  ولي نمي دانم چرا خانم توسلي خودش با پذيرش نقش احمقانه و  عقب افتاده آن خانم در فيلم" زندگي خصوصي" نشان داد  هم احترامي براي خودش قائل نيست و  شوربختانه آن كه با  آنهمه پرداختن به هنر و زواياي نوراني آن چرا تاثيري از هنر نگرفته  و براي شهرت و پول همچنين نقشي را مي پذيرد. آيا اين نقش تكه اي از جور چين  مزخرف نشان دادن زنان با برچسب احمق و عقب مانده و نفرت ورز گمراه كننده نيست. آيا  هيچ از خود پرسيديد كه چند در صد از  زنان نويسنده ي تحصيل كرده ي خارج رفته ي امروزين آن هم پس از خرداد 88 آن گونه هستند كه شما پذيريفتيد.  آيا به راستي آن مليجك بازي شما خوشآيند امثال آقاي سلحشور نيست كه فقط دوست دارند زنان را گمراه كننده و بر هم زننده آرامش معرفي كنند. انگار كه زليخاي ديگري بر سر راه يوسف پاكدامن و يا سودابه اي كه سياوش را ميان آتش هوس خويش و آتش هوش جامعه گير بياندازد. و بعد هم با چشم پوشي از همه خوبي هاي زنان در تمام تاريخ از  گلوي فردوسي بيچاره  فرياد كنند كه :

 زن و اژدها هر دو در خاك به / جهان پاك از اين هر دو ناپاك به ( اين را بايد همين جا بگويم كه با چشم پوشي از پيشگفتار خردمندانه فردوسي اين بند از سروده ي او مي تواند توهين به زنان باشد ولي اگر همه ي سروده را يكجا بخوانيم تنها و تنها خرد ورزي و آگاه سازي را در آن مي بينيم)

خانم هانيه توسلي ; آيا هيچ انديشيديد كه حضورتان در آن فيلم خيانتي به همه ي زناني بود كه با تلاش و كوشش خود مي خواهند جامعه ( و مردان ) با نام "زنان" ياد آن كجا هاي خجالت آور نيافتد و همچنين ديگر كوزه هاي هاي خجالت مردانه ي خويش را بر  كاسه سر زنان نشكند.

خانم توسلي شما هم " اي كاش لطف كنيد دست از پذيرش اين نقش هاي خجالت آور برداريد ، شايد كه رستگار شويد و آرامش و آشتي و دوستي به وجدان نگرانتان باز گردد."

پشتيباني و هواداري از هم ديگر -تا كجا؟ تا كي؟

پيش از اينكه بخواهم دديگاهم را بگويم ، مي خواهم چند داستان راستكي را برايتان بازگو كنم كه شايد پيوستگي نماياني با سرنويس نوشته ام نداشته باشد ولي در نهانشان خيلي به هم پيوسته اند.

داستان شماره يك -سالها پيش در يك شركت خصوصي قطعات خودرو كار مي كردم. دختر خانومي شهرستاني و جوان - شايد ۲۰ ساله - براي كارمند دفتري پس از گذشت  دو سه سال از كار من در آنجا به شركت آمد. بسيار خنده رو و ساده و البته بي تجربه بود. پس از چند ماه از گذشت كار او كم كم مي ديدم كه زياد به انبار مي رود و زياد آنجا مي ماند. هميشه هم يك دسته فرم از فرمهاي انبار داري دستش بود. به كارش نیاز داشت و خوب كار مي كرد. خوي است بگويم كه خود من هم براي اينكه  دركارم زياد با خط توليد درگير بودم شايد ۹۰ ٪ زمان كاري ام را در سالنها و كار گاهاي پر از كارگران مي گذراندم. آقاي مهندسي كه همكارم بود روزي از من پرسيد شما با اينكه خانم هستيد چگونه در اينمحيط مردانه اينقدر راحت كار مي كنيد .گفتم هرروز صبح كه بيرون مي آيم با خود مي گويم تو ديگر طاهره نيستي حتي خانم عزيزخاني هم خوب است نباشي . تو تنها مهندس عزيزخاني هستي و اينچنين نقشي را كه در اجتماع براي خودم برگزيده ام را به خودم ياد آوري مي كنم و تلاش مي كنم در تمام روز به اين ياد آوري گوش كنم. ( بگويم كه اين روش از ديد  من امروزي كمبود هايي دارد ، در آن روز ها خوب بود و به كارم مي آمد)

با اينكه با ديدگاه زن باوري خودم از  خواهان حضور زنان در همه عرصه هاي جامعه بوده ام و  و هنوز هستم  ولي با همين ديدگاه زن باوري ام خيلي وقتها غيرتي مي شوم و برخي حضورها را نمي پسندم. در باره همان خانم همكار هم كار به آنجا رسيد. من شايد آن روز ها ۲۷ سال داشتم . يك روز او را كنار كشيدم و گفتم تو مانند خواهر كوچك من مي ماني اگر چه تلاش و پيشرفت تو را دوست دارم و لي اندازه و چگونگي رفت و آمدت در انبار خيلي پسنديدني نيست. اينجا و اينجايش اشكال دارد . راه رفتنت اينجوري بشود و خنديدنت اينجوري برايت بهتر است. و چند پيشنهاد ديگر . چند ماهي هم گذشت تا اينكه او ديگر سر كار نيامد. بله آقايان انبار دار حض كافي را از حضورش برده بودند و مدير كارخانه چون ديده بود " حضور خانم مانع از كار آقايان مي شود !"  پايان قراردادش را امضا كرده بود.

داستان شماره دو - در همان كارخانه يك سالي گذشت .خانمي براي تفلنخانه استخدام شد. بماند كه ظاهرش براستي تهديدي براي جامعه بود. متاسفانه سلامتي رفتاري و گفتاري هم نداشت. تا يك روز پنج شنبه خبر آمد كه در خانه يكي از همان انبار دار ها به همراه چند انبارچي ديگر و حسابداري انبار گرفتار بند قانون شد. بيچاره زن آن انبار دار كه شب پيشش شوهر مهربانش گفته بود:" چون ما در شركت زياد كار داريم و من بايد چند شب و روز آنجا بمانم بهتر است تو و دخترمان را ببرم خانه ي مادرت!"

اينبار هم مدير كارخانه پايان قرار داد خانم را امضا كرد ولي من  انتظار داشتم دست كم يكي از آقايان هم اخراج شوند كه نشدند. به ويژه همان گروه آقايان اينبار كارشان به گونه اي پذيرش بيماري هاي درمان نشده بار پيش بود. درمان كه چه بگويم ؟! حتي پيشروي هم كرده بود.

اين مدير از اساتيد و  آموزگاران اين جامعه بود روزگاري. زياد هم به پر و پاي منبر رو هاي بي اخلاق مي پيچيد. از آزار هاي جنسي كه گويا اينچنين منبر روهايي مي كنند زياد داستان مي گفت. از تلاش و كوشش زنان غربي براي رسيدن به حقوقشان خيلي حرف ها مي زد. و همچنين از تلاش مرد ان غربي براي ايجاد محيط سالم براي زنانشان !. از مظلوميت زن در اسلام و حقوق پايمال شده اش خيلي حرفها مي گفت كه براي هر زني، خيلي دلنشين بود.

 اين حرفها  ، حتي براي مني كه  تا حرفهاي اينچنيني را تا در هزار توي گوشهايم نپيچانم - نمي شنوم و سپس اگر از پيچ هاي پنداشتهاي خودم عبور كنند ، شايد كه براي  سر فرصت انديشيدن به آنها ،  جايي ذخيره اشان كنم . با زهماين حرفها از پيچ گوش ها و پنداشتهايم مي گذشتند و مرا هم سرگرم و هم دلگرم مي كردند.

ولي ناگهان انگار متوجه شده باشم آن حرفها تنها سرگرمي بودي و انگار وقتي من سرم گرم شده دلسردي ام اينقدر پيشرفت كرده كه دلم دارد يخ مي زند. اينبار ديگر نتوانستم ساكت بمانم.  و خونسردي را شايسته خود نديدم. يك روز صبح رفتم پيش مدير كارخانه.

-خانم مهندس چي شده ؟ توي خط مشكلي پيش آمده ؟ اول صبحي!؟

-نه . آمده ام درباره داستان شماره يك و شماره دو چيزي بگويم. 

- آه ! آره دخترم  مسئله ي خيلي بدي بود. ولي خوب  هر چي بود گذشت.

- نه آقاي دكتر . مسئله من هنوز نگذشته !

- چي تو هم مشكلي داري. چيزي به تو گفته اند - اگر بي ادبي كرده اند بگو تا حسابشان را كف دستشان بگذارم.

- نه . آقاي دكتر از خود شما گله مندم. چه طور شد كه شما با آن همه از حرفهاي خوش آيند از حقوق انساني زنان -  وضعيت دختران كارگر آلماني كه واريس گرفتند- پايمالي حقوق زن در اسلام- تنگناهاي حضور اجتماعي زنان در فرهنگ سنتي جامعه - در اين دو داستان تنها يك برخورد داشتيد. حذف زنان. اگر در داستان نخست بي تجربگي آن خانم  دليل سوء استفاده همين آقايان شد آيا  براستي ، تنها آن خانم بايد اخراج مي شد. آيا به راستي در داستان دوم بيماري هاي رفتاري آن خانم تنها سبب پيدايش مشكل بود. آيا  براي هيچ يك از اين آقايان كه امروز راست راست با گردني افراشته  راه مي روند و به  من كه سلامشان را پاسخ نمي دهم براي بار دوم و بلند تر و با آن لبخند وقيحانه ولي فاتحانه سلام مي كنند ، نياز به يك حكم پايان قرار داد نبود . دست كم براي كيشان تا ...

- دخترم البته تو يك كمي احساساتي شدي و من درك مي كنم. تو ناراحتي و اون پدر سوخته ها هم بدشون نمي آد كرم بريزند.- ( واي با اين كه اين مدير خيلي دوست داشت مرا به جاي ژاندارك آمريكا رفته اش،- دخترم - بخواند . و من چندان هم نا خشنود نبودم ، ولي آن روز دوست داشتم مي توانستم  با فرياد بهش بگويم كه ديگر به من دخترم نگويد)

- نه دكتر ، من حرفم احساسي نيست. بله ناراحت هستم ولي دارم منطقي حرف مي زنم. به راستي آن همه حرفهاي شما درباره اينكه ما بايد جامعه سالمي داشته باشيم. استعداد هاي زنان ما به دليل بيماري هاي مردان دارد تلف مي شود و اينجور چيزها نتيجه اش اين است كه در كاخانه و قلمرو تحت سر پرستي شما اينچنين جامعه سالمي از مردان در اطراف من باشند.

- ببين دخترم تو اين كارخونه و تو كل اجتماع پُره از مرداي اينجوري. من اگه بخوام اخراجشون كنم  كه ،بايد كارخونه تعطيل بشه !

ديگر يادم نيست چه حرفهاي ديگري زدم. همين قدر مي دانم كه پس از جمله آخر دريافتم كه حرف زدن چاره كار نيست. نه اينجا در حضور سرمايه داري اخلاق مدار  و نه در برابر منبر روهاي اخلاق ندار ! - راستي اين مدار و ندار هر دو يكي هستند حواستان كه هست -

داستان شماره سه - در شركت ديگري كار مي كردم. يك روز صبح وقتي وارد بخش شدم آقايان همكار م به گونه ي شگفتي نگران بودند. هي دور هم گرد مي آمدند و هي انگار چيز هايي را پچ پچي به هم مي گفتند. ولي به ما خانومها فقط گفتند آقاي "فلاني" ديروز كه شركت نيامده ، به شكل بدي تصادف كرده از گردن و و شايد ستون فقرات آسيب ديده و امروز عمل جراحي دارد و .... ولي هيچكس نمي دانست كجا و جه جوري با چي  تصادف كرده - خانواده اش پس چي . خيلي ناراحت شديم. نگران  خانم و بچه اش بوديم . كسي از وضعيت آنها خبر نداشت. با هم بوده اند  يا نه و ...  و اين چيزها ؟! بعد گفتند ماموريت بوده ولي نمي دانستند چه ماموريتي و با كي و براي چي رفته بود .  همكار بغلي من خيلي ناراحت بود. بنده خدايي كه سني ازش گذشته بود آمد تا موضوع را عوض كند . گفت : برو بابا ما  اينجوري ناراحتيم ، يك هو اومديم و اينم شد مانند آقاي "بهماني" ، آنگاه  ما بايد به سادگي خودمان بخنديم . و  داستان آقاي بهماني را گفت. يك روز موبايلش را روي ميزش جا گذاشته بود. از صبح  هي زنگ مي خورد و صداي زنگ پس از چند بار همكاران را وادار مي كند پاسخ دهند. خانومش مي گويد كار مهمي دارد و هر چه زنگ مي زند شوهرش پاسخ نمي دهد. اينها به گمان اين كه آقاي بهماني در جلسه است مي گويند رفته جلسه و موبايلش روي ميز جامانده است. و بعد كاشف به عمل مي آيد كه جا گذاشتن موبايل در شركت ، يك روش رد گم كني است براي آقاياني كه هم خانم درون خانه  و هم خانم بيرون از خانه دارند.

قيافه بنده خدا همكار بغل دستي من كه بدجوري توي هم رفت. من هم ماندم عجب داستان ناجوري براي عوض كردن موضوع بود و در دورن خودم كلي پشت سرش حرف زدم كه چرا بعضي ها نمي دانند چي را كي و كجا بگويند!؟

چند روز ي گذشت. اينبار داستان ديگر از روش موبايل جاگذاشتن هم پيش تر رفت.  تصادفي در كار نبود. اين آقا در خانه يك خانم متاهل بود.  از آنجا كه همسر و همسايگان از پيش مشكوك و آماده باش بودند ، همسايگان خانم همسر قانوني ايشان را خبر مي كنند. براي آقاي فلاني راهي جز پرش از طبقه سوم باقي نمي ماند و براي آقاي شوهر قانوني هم چيزي بيشتر از يك ميلگرد آهني گويا دم دست نبوده كه بافي مانده آقاي فلاني را پس از پرش ارتفاع خوب بكوبد و بشكند .

اينبار البته آن آقاي فلاني از شركت اخراج شد. ولي وقتي براي تسويه حساب آمد همكاران آقاي من  پيشواز  و احوالپرسي  از او كردند كه چندان  كمتر پيشواز  و احوالپرسي  يك همكار تصادف كرده كه بيجاره حالا كارش را هم از دست مي دهد نبود. با خودم مي گفتم اينها اگر به فكر خانم اين آقاي فلاني نيستند آيا به فكر شوهر قانوني آن خانم فلاني هم نيستند. بنده خدايي از خانومهاي همكار به من گفت حالا اين آقا يك اشتباهي كرده نبايد كه تمام زندگي را برايش تلخ كرد. بايد كمكش كنيم تا به راه راست هدايت شود. با خود گفتم پس چرا ما زنان تمام زندگي را براي ديگر زنان گاهي تلخ مي كنيم و گاهي حتي از ايشان دريغ مي كنيم.

و پس از چند ماه از اين آقاي فلاني در جلسه بهبود مستمر گروه كه به شكل افطاري در خارج از سازمان برگزار شده بود هم دعوت شد و ايشان هم آمد و من البته در دلم گفتم چه وقيحانه ولي سلامي هم كردم كه  شايد كمكي در راه هدايت ايشان باشد .  ولي هنوز هم نمي دانم جواب سلام ايشان رسيدي بود بر اينكه من كمك شما براي هدايت خويش را دريافت كردم و يا از نوع همان سلام كردن هاي آقاي انبار دار بود.

داستان شماره چهارم- اين يكي را كمي زنانه است. ميان ايملهايي كه دريافت كرده بودم خوانده ام. راستكي و گواهي دار (مستند) نيست ولي خوب كه به پيرامونمان بنگريم بسيار داستان هاي اينجوذي خواهيم ديد و شنيد كه متاسفانه راستكي و گواهي دار هم هستند.

مهين خانم پس از چند ماه شهين خانم را مي بيند.

- سلام چه خبر ؟ چطوري ؟ بچه هات خوبن. راستي دخترت كه پارسال عروسي كرد چجوره ؟ از زندگيش راضيه؟

- آره بابا دخترم ماشاالله زندگي خوبي داره.  يه بچه هم داره. دامادم كه نگو خيلي آقاست. راست ميره و چپ مي آد همش قربون صدقه دخترم مي ره. دخترم تو اين يه سال دست به سياه و سفيد نزده. داماد خوبم از سر كار كه مي آد براش هر كار ي مي كنه- از آشپزي گرفته تا جاروكردن و اتو كشي - همه ي كاراي بچه را هم خودش مي كنه . البته بچه شون پرستار هم داره!. دامادم هر بار كه ماموريت ميره فقط براي زنش و بچه اش سوغات مياره . او نم چه چيزايي .بيا و ببين. اون حتي براي مادرش هم چيزي نمي اره از بس زن و بچش رو دوست داره!  البته مي دوني كه دختر من لياقتش خيلي بيشتر از اينها بود.بايدم شوهرش براش بميره.( ولي خوب راستش نه مهين خانوم مي دونه دختر شهين خانوم چه لياقتهايي داره - و نه  حتي خود شهين خانوم !- مهين خانوم يه كم مي دونه كه او دختر  لياقتي زيادي  نداره ولي به رو خودش نمي آره شما هم براي آسودگي تون به روي خودتون نيارين بهتره)

- خوب راستي از پسرت چه خبر. او نم بچه دار شده  ديگه؟. يادم تو عروسي اون تازه دخترت عقد كرده بود.

- واي ! دست رودلم نذار مهين خانوم. پسرم بيچاره شده . بيچاره راست ميره و چپ مي آد همش قربون صدقه زنش مي ره.( از بس دختره پاچه مي گيره ، اونم خوب مجبوره!) دختره تو اين يه سال دست به سياه و سفيد نزده. پسر بيچاره ام از سر كار كه مي آد براش هر كار ي مي كنه- از آشپزي گرفته تا جاروكردن و اتو كشي - همه ي كاراي بچه را هم خودش مي كنه . . پسر بي عرضه اي من  هر بار كه ماموريت ميره فقط براي زنش و بچه اش سوغات مياره . انگار اصلا مادر نداره. به من  كه ميرسه با يه پيراهن و بلوز تمومم مي شه.

داستان پنجم - تو فرهنگ ما ايرانيها تك تك ما حتما با اين موضوع برخورد كرديم كه اگه يه مشكلي تو خانواده ي زن يا  خانواده ي شوهر اتفاق بيافته نفر روبرويي  تا جيك و پيك ماجرا را نفهمه و چند باري او نو هوار نكنه روي سر مهربان همسر ، دست بردار نيست. ولي اگه تو خانواده ي خودشون همون  چيز پيش بياد  يك جاسوس بازي هايي در ميارن كه مهربان همسر بيچاره بو هم نبره!.

راستي مي خواهم بگويم ما تا كي و كجا بايد از همديگر پشتيباني و هواداري كنيم. آيا سلامت جامعه و بهداشت رواني آن نبايد اين چار چوب كي و كجا را تعيين كنند.

من مي گويم اگر چشم پوشي ما و پشتيباني مان براي راهنمايي و ياري است ، خوب است. ولي اين را بايد هم خودمان بدانيم و هم كسي كه از اشتباهش چشم پوشي مي كنيم. چون در غير اين صورت اين   چشم پوشي وپشتيباني او را گستاخ تر خواهد كرد و گستاخي او چه بسا جامعه ي پيرامون ما را از بهداشت رواني دور كند. سلامتي جامعه ما در گرو داشتن بهداشت رواني مناسب و به اندازه است. اگر با چشم پوشي خود راه رشد ميكروب ها و باكتري هاي تهديد كننده را هموار كنيم بي گمان گناهكاريم