گاهي پيش مي آد كه بچه ها بدون هيچ غرض و - مرضي ! - حرفهايي مي زنند كه براي ذهن تنبل شده ما بزرگترها پرسشهاي ساده و خوبي پيدا مي شه . منظورم پرسشهايي كه  ما به خودمون جرآت بديم تا يه باره ديگه  به چيزهايي فكر كنيم كه انگار پاسخش را مي دونيم  ولي ...

به خاطر همين فكر كردم اين بخش را به نام سياروش ( سياوش و سروش) به وبلاگ اضافه كنم و از حرفهاي كودكانه اونها  يه برداشت مجاز مادرانه  براي خودم بكنم .

هفته پيش خاله عاطي خونه ي ما بود. بچه ها اينجور وقتها كه يه مهمون داريم و با اونها سازگاره ديگه ما رو ول مي كنن ، اين هم خوبه و هم بد. خوبه چون ما يه زمان آزاد براي خودمون داريم ، ولي بده چون يه وقتهايي لحظه هاي نابي را از دست مي ديم   و بعد فقط بايد گزارش اونو بشنويم . و حالا يه گزارش از خاله عاطي:

سروش موقع خواب گفت خاله مي دوني من بزرگ بشم مي خوام برم مدرسه. بعد بزرگ مي شم مي رم دانشگاه. بعدش بزگ مي شم مي رم سر كار   * سكوت *    بعدش بزرگ مي شم مي ترككم. ( ك را دو بار نوشتم يعني با تاكيد نه تشديد!)

خاله عاطي مي گه چرا مي ترككي؟ سروش مي گه خوب هر چي بزرگ بشه بالاخره مي ترككه ديگه. ( ياد آوري اينكه  ده مرداد زاد روز سروش بود  و من فكر مي كنم باد كردن باد كنك در  اين روزها توي  خانه و چند روز بادكنك بازي و اينها يه تاثيري توي اين پاسخ سروش داشته).

خاله عاطي مي گه نه ! خوب تو مي توني بزرگ شدي داماد بشي  - بعد بابا بشي - ( البته سروش بر خلاف سياوش هميشه ازداماد شدن و بابا شدن حرف مي زنه ) ولي پاسخ اين باره سروش باحال تر بود چون مي گه نه بابا ولش كن آخه اونجوري بچه هام بايد بزرگ شن برن مهد ، برن مدرسه، برن دانشگاه ،برن سر كار ، بعد بترككن ديگه